88/11/8
5:11 ع
عطسه ی تفنگ....
شبی که رفت پدر ،داشت برف می آمد
میان کوچه نمی ماند جای پای کسی
دو چشم کم سوی مادر بزرگ پُر می شد
ورای غربت مِه بسته ی دو تا عدسی
شبی که رفت پدر،مادرم نگاهش را
ورای غربت چادر نماز پنهان کرد
برای آنکه نبینیم گریه هایش را
مرا به خنده ای از" صبر" و درد مهمان کرد
برای آنکه شوم سدّ راه رفتن او
نمام روز، پیِ راه چاره ای بودم
تمام جادّه ها را به برف می بستم
اگر به عالم تدبیر کاره ای بودم
به "برف" بازی رفتم بدون شال و کلاه
به این امید که سرما اشاره ای بکند
به این امید که هنگام رفتن پدرم
مگر که "عطسه" کنم،"صبر" چاره ای بکند
صبور بود پدر...با تمام این احوال
قرار بود که بی صبر این سفر باشد
محال بود که آن عطسه های کوچک من
کفاف آن همه بی صبری پدر باشد
پدر گذشت و سراسیمه رفت و رفتن او
ربود صبر ز چشمان کم سوی مادر
تفنگ مضطربی "عطسه" ی بزرگی کرد
به پاس هیبت او "صبر" کرد ....
.................................................قلب پدر..................
.................................................................................................................................
شهریور88-تبریز
88/9/27
12:27 ع
ای کاش تکه چوب رهایی شوم بر آب
معشوقه ای نداشتم اما برادرم
کوبید سنگ فتنه ی قابیل بر سرم
مویی زحسن یوسف کنعان نداشتم
اما دریغ از حسد نا برادرم
دیگر هراس صید شدن نیست در دلم
بالاتر است از این همه کار کبوترم
هر روز در حضیض قفس یاد می دهم
پرواز را به بال و پر شوق پر پرم
وحشت مکن زتنگی آغوش گور من
این حس مادرانه ی خاک است مادرم!
آیینه ناشکسته در این سنگ شهر نیست
دردا که بار آینه بر دوش می برم
ای کاش تکه چوب رهایی شوم بر آب؛
باب تنور نیست درخت تناورم
زمستان 87-تبریز
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.