88/9/23
9:36 ص
شعر
این شعر محصول سال های نوجوانی من است.چند سال قبل در وبلاگ بلاگفا با آن به روز شدم.اما مدت ها بود که نسخه ی اصلی اش را گم کرده بودم و شعر هم فراموشم شده بود.چند روز قبل به طور اتفاقی متوجه شدم که چند وبلاگ سیاسی در ایام انتخابات ریاست جمهوری از آن استفاده کرده اند و در سی دی هاو بروشور های تبلیغاتی ستادهای یکی از نامزد ها هم در منطقه ی ما به طور گسترده منتشر شده است؛البته بدون ذکر نام من.به هر حال،متناسب با حال و هوای این روز هاست.گرچه شاید از منظر فانتزی گرایی این روز های شعر مملکت ما ،چندان مورد به به و چه چه قرار نگیرد،اما به گمانم حرف دل ده ها میلیون ایرانی بی رنگ است. ناگفته نماند که یک بار به خاطر خواندن این شعر در دانشگاه آزاد از عدالت، نزدیک بود کار دست خودم بدهم.
امام کیست؟ دوباره کلاس انشا شد
دوباره نوبت حرف اجازه آقا شد
یکی نوشت : امام آنقدر مسلمان بود؛
همیشه روی لبش ورد و ذکر قرآن بود
یکی نوشت که : ایشان نماز شب می خواند
دعای نیم شب و ذکر مستحب می خواند
یکی نوشت که : او مرد نازنینی بود
یکی نوشت که : او آدم متینی بود
یکی زجاری اشک و نماز و راز نوشت
یکی ز راز نهفته در آن نماز نوشت
...خلاصه، حرف همه ، حرفهای تکراری!!
نگاه ها همه رسمی، اداری، اجباری!!
شبیه حرف مدیران شیشه ای شده بود
امام باز دوباره کلیشه ای شده بود!!!
...آقا معلم ما یک میانه سال بزرگ!!
شکسته پنجه و دندان صد هزاران گرگ
به جای مو و ژل و رنگ سال و ماه عسل!!
جوانی اش سپری با گلوله و تاول
آقا معلم ما سرفه سرفه آزادی
آقا معلم ما جرعه جرعه آزادی
ز نسل ژ3 و نارنجک و کلاش و بلم
گرفته بود به کف کاغذ و کتاب و قلم
...آقا معلم ما گفت: بچه ها کافیست!!
امام هیچ یک از این امام هاتان نیست!!!
امام جلوه ی بالاتری از این معناست
امام یک کلمه از خداست، روح خداست
امام جلوه ی نوح و خلیل و موسی بود
برای نعش زمین صد نفس مسیحا بود
امام بت شکن کاخ های طاغوتی
امام صف شکن جاه های جالوتی
امام کوخ نشینان که کاخ می لرزاند
دوباره کاخ نمی ساختند اگر می ماند
امام ما اگر از خاک رخ نمی تابید
دوباره سر به فلک کاخشان نمی سائید
نه بنز ضد گلوله!!! نه کاخ سعد آباد!!!
امام بود و جمارانی از خدا آباد
نبسته مهر ریا بر جبین خود پینه
که بسته صد گره از مهر یار در سینه
...آقا معلم ما گفت وگفت و آتش ریخت
دوباره بغض گلویش به سرفه اش آمیخت
آقا معلم ما سرفه سرفه آزادی
آقا معلم ما دست و پا و خون دادی!!!
که پا نداشت و ماند از قطار توسعه ها!!!
نشست بر ریه هایش غبار توسعه ها ...
نه...اشتباه نکن!...توسعه....عدالت...هیچ
در این زمانه ی آزادی و چماق و هویج
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.