91/12/21
7:18 ع
مرحوم امیری فیروزکوهی با استاد شهریار دشمنی داشت.رهی معیری هم در این دشمنی با او هم عقیده بود. علامه دکتر شفیعی کدکنی در مبحث "شهریار" کتاب اخیرش "با چراغ و آیینه" به تفصیل و بدون نام بردن از امیری و رهی، به دشمنی این دو و دیگرانی با شهریار پرداخته است و آن را ریشه یابی کرده است.در واقع شهریار محسود زمانه ی خود بود و این محسودیت چیزی نبود جز عارضه ی طبیعی محبوبیت؛محبوبیتی طلایی که در قرن معاصر جز معدودی نظیر سایه ، در کمیت و کیفیت به آن نرسیده اند.این محبوبیت و محسودیت توامان ، تا به امروز هم ادامه دارد.مرگ هم منجر به دست کشیدن جماعتی از بغض شهریار نشده است.بخصوص که روز ملی ادب را هم به نامش کرده اند و این ، بر جماعتی گران آمده است که با وجود در اختیار داشتن رادیو و تلویزیون و رسانه و فیس بوک و تریبون های فراوان، به یک هزارم آنچه این ترک پارسی کشته ی عزلت نشین به آن دست یافت، دست نیافته اند و نخواهند یافت.
نقل است از بیژن ترقی ( که در این معرکه هواداری شهریار را داشت.) که شهریار برای آشتی جویی و از سر بزرگواری اخوانیه ای برای امیری فیروزکوهی نوشت.بدین قرار که:
بیا از پشت عینک سر بزیری های هم بینیم
جوانی های هم دیدیم ، پیری های هم بینیم
به هم بودیم در آزادگی ها و امیری ها
کنون در کنج محنت هم اسیری های هم بینیم...
ترقی می گوید که تا شعر را به دست مرحوم امیری دادم ، در جواب این بزرگواری ، نامه را خوانده و نخوانده به گوشه ای پرت کرد.
به هر حال آنچه از آن سال ها در حافظه ی ادبیات و تاریخ ادبی برجای مانده ، سربلندی شهریار و استخفاف حسودان اوست.قصد این نوشتار البته بدگویی از آن دو مرحوم نیست.که صد البته آن دو نفر از شاعران برجسته ی معاصرند.اما قصد، نهادن آیینه ی عبرتی ست در برابر دوستانی که به هر بهانه _ حتی خوانده شدن غزلی از شهریار در آلبوم جدید محسن چاوشی _ شمشیر از رو می بندند و به جنگ شهریار می روند.تاریخ قضاوت خوبی درباره ی منکران حقیقت شعر شهریار ندارد.اگر باور ندارید ، بخش شهریار را در کتاب "باچراغ و آیینه" بخوانید.
89/6/25
12:33 ص
پیرمرد صلیبی
ممنونیم که به یادمان آوردی
قرآنمان را
باید دستی به سر و روی طاقچه ها بکشیم
و مراقب دیوانه هایی باشیم که از قرون وسطی آمده اند
تو هم مراقب باش
مراقب صلیبت
....و سبیلت
و البته
بسپار به آقای اوباما
که مراقب دماغش باشد
و کودکان را به جنگ های صلیبی نفرستد
ما بعد التحریر:
1-پارسی بلاگ سیستم خودکاری دارد برای اعلام تولد دوستان.من تا همین چند روز پیش روز دقیق تولدم را نمی دانستم!.فقط می دانستم که متولد یکی از روزهای دهه ی آخر شهریورم.در جاهای مختلف هم ، روزهای مختلفی را ثبت کرده ام.راستش تا عددی برایم مهم نباشد حفظش نمی کنم.در مشخصات وبلاگ هم نوشته بودم 22 شهریور.و در این روز ، دوستان پارسی بلاگی ام حسابی برایم سنگ تمام گذاشته اند و من شرمنده ام.هم از بابت لطفشان و هم از بابت سهل انگاری خودم.
ضمنا این را هم بگویم که تقارن خاصی پیش آمد و تاریخ تولدم را حفظ کردم.روز 27 شهریور روز درگذشت مرحوم شهریاراست؛همان روز ملی ادب ایران.همین چند هفته پیش که داشتم از شناسنامه ام برای شرکت در یک آزمون اسکن می گرفتم چشمم به عدد 27شهریور در صفحه ی اول افتاد ...لحظه ی جالبی بود.تازه خودم را کشف کردم.کلی با دوستی در همان لحظه به کشف این تقارن تاریخی! خندیدیم.
القصه از همه ی پارسی بلاگی های عزیز که برایم در پارسی یار تولد گرفته اند و شرمنده ام کرده اند تشکر می کنم و امیدوارم که بعد از فهمیدن روز تولد واقعی ام ، توی ذوقشان نخورد.بر عکس خودم که خیلی بابت 27 شهریوری بودن ذوق زده شده ام و کلی خودم را باور کرده ام!.
2-دوستانی ایراد گرفته اند بابت سطر آخر شعر پیرمرد صلیبی و اینکه چیزی از کودکان و جنگ صلیبی دستگیرشان نشده.من به ماجرای جنگ صلیبی کودکان اشاره داشتم . (کلیک کنید)
88/8/24
9:28 ع
شاه غزلی از "شهریار" افسانه ای ما،به بهانه ی این روزها که آسمان آبستن برف است و زمین....
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یکلاقبایان را
ره ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف ،بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیب بیمروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بیدوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد! این بیصفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یا رب! دست آن مشکل گشایان را
نقاب آشنا بستند -کز بیگانگان رستیم -
چو بازی ختم شد، بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمانِ آتش، عالمی در خاک و خون غلطید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
به کام محتکر روزی مردم دیدم و گفتم:
که روزی سفره خواهد شد شکم ، این اژدهایان را
به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز، پایان را
حریفی با تمسخر گفت: زاری شهریارا ! بس ؛
که می گیرند در شهر و دیار ما گدایان را
سید محمد حسین شهریار
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.