88/12/1
11:50 ع
تو های و هوی صد غزلی ای سکوت محض!
راز مگوی عشق در این خاک توده ای
حس هزار و یک غزل نا سروده ای
پیشت چه آورم که به یک جلوه گل کنی؟
هفتاد رنگ آینه ی نا نموده ای
تو های و هوی صد غزلی ای سکوت محض!
گرم شنودن تو ام و نا شنو ده ای
باز ای سکوت! می رسی امشب به داد من؟!
با من تو یار و یاور دیرینه بوده ای
هر شب تغزّلی است مرا با خیال تو
پیش منیّ و در کلماتم غنوده ای
ای عمر من! که رفته ای و ماند ه ای به دوش؛
کم می شوم از آنچه که بر من فزوده ای!
عمری نمرده سیر قیامت نموده ام
ای زندگی !که سخت جزایم نموده ای
...
من نیستم که شعر شما را سروده ام
شعر مجسمی تو که شاعر سروده ای
زمستان 85-تبریز
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.