88/12/29
3:13 ص
شعر
اگر بناست دهی داغ....
در این بهار به مردم فراغ سبز بده
یه جای پارچه ی سبز باغ سبز بده
به فن رنگرزی عمر ما سیاه مکن
به جای مرغ به ما کم کلاغ سبز بده
زخط قرمز خون شهید ها مگذر
به دشمنان وطن کم چراغ سبز بده
مده به باد سر سبز نوجوانان را
زبان سرخ بگیر و بلاغ سبز بده
بهار آمد و در مشت برگ ها ژاله ست
میی زلال چنین در ایاغ سبز بده
کجاست باغچه ای بی حضور جلبک ها؟
به من نشانه ای از آن سراغ سبز بده
خدا! زشعله برویان مرا چنان ققنوس
اگر بناست دهی داغ....داغ سبز بده
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.