93/7/1
6:22 ع
یکی از خبرگزاری های عزیز که نوید مجموعه ی آماده برای چاپم ، "پاییز تبریز " را با خبرنگارش در میان گذاشته بودم ، لطف کرده و خبر آن را منتشر کرده است که سپاسگزار این مهربانی هستم.اما شعری برای نمونه از من در پایان خبر به اشتراک گذاشته که سروده ای است از آغازین سال های شاعری من.یعنی دهه ی دوم زندگی ام؛ یا به عبارتی دوران کودکی و طبع آزمایی های اولیه که به ناگزیر حاوی تعدادی ایراد و ضعف است.
این غزل را در اوایل دهه ی هشتاد و در سال های شروع اینترنت و بازار گرم وبلاگ نویسی ، بی روتوش و اصلاح در وبلاگ قدیمی ام منتشر کرده بودم و دوستانی محبت کرده و در یک مجموعه ی شعر که برای گوشی های موبایل تدارک دیده بودند ، آن را آورده بودند.از این جهت نمونه ای از شعر که به هیچ عنوان مورد تایید خودم نیست ، به شکلی وسیع در فضای مجازی پراکنده شده است.
به جهت روشن شدن فضا و اینکه این شعر صرفا آیینه ی دوران نوجوانی شعر من است، نمونه ی ویرایش شده ی آن را که به سال 90 نیز در مجموعه اولم سکوت کاهگلی منتشر کرده ام ، و در یکی از برنامه های رادیویی پرشنونده نیز خوانده شده است با خوانندگان شعرم به اشتراک می گذارم :
به برادرم قابیل :
زخمی بزن به حرمت این عشق و این نمک
با من ستیزه پیشه کن ای دوست!...کم کمک
یاشد که وارهیم از این درد مشترک
دنیا به عاشقان وفایی وفا نکرد
افسانه بود دولت یاران بی کلک
زخمی بزن که عشق فراموشمان شود
بی منت دوای حکیمان بی محک
ما هر دو،دل به یک نمکین چهره داده ایم
زخمی بزن به حرمت این عشق و این نمک
من پیش تر به سنگ ستم سر سپرده ام
قابیل من ! عنان کش ازابن جنگ تک به تک
هر چند بار گندم من دلربا تر است
آتش زدم به مزرعه ام ...ای دلت خنک!
ما خون غیرت فلک رگ بریده ایم
خود پیش تر زدیم به روی زمین شتک
غیرت نداشت عشق، که در کوره راه عمر
هر خنده رو نگار، سفالی است پر ترک
ابن بار مرغ عشق به دادی نمی رسد
باشد مگر کنند کلاغان تو را کمک
91/2/18
12:14 ع
مراسم رونمایی از مجموعه ی شعرم : "سکوت کاهگلی"
با حضور:
حسین قرائی
علی محمد مودب
دکتر محمد مهدی سیار
زمان:سه شنبه 19 اردیبهشت، ساعت 11 صبح
مکان: سالن اجتماعات خبرگزاری فارس
(آدرس خبرگزاری فارس :ضلع شمال شرقی چهار راه کالج-خیابان شهید سعیدی)
89/4/30
3:33 ع
ما قبل:
دنیای پست مدرن است و معراج شاعرانه ی پسا کمر
برای جمع آوری یک مشت هرز نامه و غلط نامه و ...نامه ، عده ای راه می افتند و برای آزادی مجلس ختم می گیرند.ده ها وبلاگ واقعی و جعلی به روز می شوند و همه ی مسببین ماجرا را از شخص رییس جمهور گرفته تا نظافت چی های نمایشگاه کتاب محکوم می کنند .اما کسی کک اش هم نمی گزد که منوچهر مرتضوی مرد؛که مکتب حافظ مرد!؟
عیبی ندارد...خلایق هر چه لایق.در مملکتی که مرتضوی در سکوت و غربت بمیرد ، بیماران روانی و جنسی باید استاد بشوند و عالم و آدم را بدهکار خودشان بدانند...چه کنیم؟...دنیای پست مدرن است و معراج شاعرانه ی پسا کمر.سیر تکامل آناتومیک روشنفکری در ادبیات ما از قهوه و سیگار و ودکا و مو و ریش و سبیل رد شده و به نقطه ی عطف خود رسیده: غدد ژنیتال!...اصلا مگر آقایان و خانم ها جز این چیزی هم دارند؟به قول مودب: "تا کره ی جنوبی هست / نیازی به نیمکره های مغزمان نداریم.". یاد آن فیلم تبلیغاتی و آن خانم هنر پیشه می افتم که چطور گلایه می کرد که : "من اختیار بدنم را ندارم.".
شعر:
ای مرگ لطف کن...
بخت همیشه روشن خود را شناختم
از برق شعله خرمن خود را شناختم
روزی که سوخت حاصل یک عمر ناگهان؛
تقدیر دیر مردن خود را شناختم
کشتم حریف را و پس از آن تهمتنی
ناگاه، پاره ی تن خود را شناختم
از موی چنگ خورده و از آه مادران
آوازهای میهن خود را شناختم
مرغ اسیر! گوش سپردم به ناله ات
کم کم صدای شیون خود را شناختم
غلطیده ام چو تاس در این نرد ، بارها
تا بخت مرد افکن خود را شناختم
دشمن نداشتیم اگر دوستی نبود
در رنگ دوست،دشمن خود را شناختم
ای مرگ! لطف کن که در این شهر مرده دوست
در سایه ی تو مامن خود را شناختم
ای تیغ عشق !بوسه به نام خدا بزن
با تو ورید گردن خود را شناختم
رضا شیبانی-تیر89-تبریز
ما بعد:
!؟
نه
...هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
لینک مطلب بالا در سایت نقد نیوز
گفتگوی من با خبرگزاری فارس درباره ی استاد منوچهر مرتضوی(کلیک کنید)
توضیح در باره تیتر خبر اینکه بنده از کلمه ی "افکار" استفاده کرده بودم که به اشتباه"افراد" ذکر شده است.
گفتگوی استاد جمشید علیزاده با خبرگزاری فارس درباره استاد منوچهر مرتضوی(کلیک کنید)
مابعدالتحریر(نیمه ی شعبان-ساعت18):
این بیت شهریار را دارم سیاه مشق می کنم ...سه سالی می شد دست به قلم نزده بودم.
جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید/به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت
جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید/به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت
در انتظار فرج
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
زگرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
بیا که این رمد* چشم عاشقان تو ای شاه
نمی رمد مگر از توتیای گرد سپاهت
بیا که جز تو سزوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سود کمربند کهکشان به کلاهت
جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت
برو به کنج خراباتت ای ندیم گدایان
تو بختت آن نه که راهی بود به خلوت شاهت
در انتظار تو می میرم و در این دم آخر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو گل بر دمید و من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت
تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می کند به دوده آهت
کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای سلاطین که می شود پر کاهت
تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سرجهاد تویی و خداست پشت و پناهت
خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت
روح شهریار شاد...
*رمد:چشم درد
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.