93/6/12
5:14 ع
یکی از روشن ترین خاطراتی که از پدر مرحومم در ذهنم مانده و پاک نمی شود مربوط به سنین خردسالی ام می شود.شاید 4 سال بیشتر نداشتم اما خیلی روشن صحنه آن روز پیش چشمم می آید.با پدرم از جایی رد می شدیم و چند تکه سنگ روی زمین افتاده بود.پدرم تازه روی قلبش جراحی شده بود و نباید زیاد خودش را به زحمت می انداخت.با این وجود ایستاد و با وجود زحمتی که برایش داشت ، سنگ ها را کنار زد.
وقتی پرسیدم چرا این کار را کردی، گفت :
چون ممکن بود بعد از تاریک شدن هوا کسی پایش به این سنگ بگیرد و زمین بخورد. بعد حدیثی از حضرت پیامبر ص برایم خواند که "اولین قدم مسلمانی این است که سنگی را از مسیر راه مردم برداری."
دارم به آن خاطره و این حدیث فکر می کنم و با خودم می گویم : لابد اولین نشانه ی نامسلمانی هم سنگ اندازی در راه دیگران است.
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.