90/1/19
3:46 ص
...این ملک پیر جوان کش
عمر مرا می سرایند، این جوی های روان کش
این جوی های روان و این عمر های زمان کش
اینک منم؛ آن مسافر، کز پیش و پس بسته راهش
بسته کمر از چپ و راست، او را شبی کاروان کش
پشت سرم آه تبریز، تبریز اسطوره آویز
در پیش رو داغ تهران، تهران ستار خان کش
تبریز تبدار بدرود...بدرود شهر مه آلود
ای آرمانشهر ویران...بدرود ای آرمان کش
ما پنجه افکندگانیم با شاخ عثمانی و روس
حرمت نگهدار تهران، ای سفره ی میهمان کش
هر ملتی در زمانه، زنده ست با قهرمانش
اما چه بایست گفتن؟ با ملت قهرمان کش
مشروطه مشروطه مردیم در اختناقی دهان کوب
جان کنده و دل نکندیم زین ملک پیر جوان کش
هر چند نامهربانی ، هر چند ناهمزبانی
مهر وطن در دل ماست، ای مغرب خاوران کش
مهر وطن در دل ماست، این هر دو آب و گل ماست:
تبریز ستارخان سوز... تهران ستارخان کش
رضا شیبانی-آذر89
89/3/8
1:5 ص
آهسته ایستاد پری سان برابرم
چندان که قصه ی پریان گشت باورم
آن قدر ایستاد که دیوانه اش شدم
یعنی پرید مثل پری عقل از سرم
دیوانه می شناسد دیوانه را ز دور؛
با چشم های شاعره می دید شاعرم
می دید و می شناخت که دل می دهم به او
می دید و می شناخت دل از او نمی برم
موزون تر از تمام غزل های عمر من
آمد نشست روی ورق های دفترم
از درد و داغ شاعری من خبر که داشت...
اما خبر نداشت از آن درد دیگرم
از درد دیگر...آه...نگوییم بهتر ست
از درد دیگر ...آه...نپرسید...بدترم!
جمعه-24 اردیبهشت-تهران
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.