92/11/6
5:10 ع
کارمندان دولت انگلیس ، در صدای بی بی سی نشسته اند و دارند "داستان انقلاب" تعریف می کنند. از دیروز ،از دلایل سقوط مصدق می گویند.جمعی به هم آورده اند و اشتباهات مصدق را که منجر به سقوطش شد ، بر می شمرند!
اسفندماه قبل هم ، برنامه گذاشته بودند با این عنوان که "28 مرداد ؛ کودتا یا قیام مردمی؟؟" و آخر سر ، مکارانه ، به این نتیجه رسیده بودند که مردم قیام کردند و مصدق را برانداختند!!
این وسط آیا کسی نیست بگوید که:
آقایان و خانم ها!
جای گرمی که شما نشسته اید و دارید داستان می گویید، "دقیقا لندن است".
آیا کسی معنی دقیق جمله ی "اینجا دقیقا لندن است " را می داند؟
"اینجا دقیقا لندن است" اسم رمز نیم قرن بدبختی و تیره روزی ماست."اینجا دقیقا لندن است " یعنی مصدق باید به تبعید احمد آباد برود و نفت ایران، کیسه ی حرامزاده های یهودی بنگاه سلطه را پر کند !
آنجا دقیقا لندن است.همان جایی که شب 24 مرداد، اسم رمز کودتای مشترک سیا و اینتلیجنت سرویس بر علیه مصدق را پحش کرد.اسم رمز کودتا این بود: "اینجا دقیقا لندن است".
بله؛ آنجا دقیقا لندن است.ارگان رسمی اینتلیجنت سرویس.آن حانم ها و آقایان خوش تیپ هم ، غیر از کارمندان سازمان جاسوسی انگلیس ، کس دیگری نمی توانند باشند.
آهای بعضی رفقا!
اگر واقعا معنی جاسوس انگلیس بودن را می فهمید ، لیست لایک های فیس بوکتان را ، ادیت کنید.آدم عاقل ، دشمن را لایک نمی کند.
پی نوشت: این مطلب ، به هیچ عنوان به نفع رسانه ی ضد ملی و ضد دین و عفاف صدا و سیما ، تفسیر نشود.
89/4/18
3:45 ع
88/11/24
1:36 ص
ما بعد الشعر
من و ستارخان و پلوی سفارت انگلیس و کیک و ساندیس صلواتی
دیشب خواب عجیبی دیدم...جای غریبی بودم...نمی دانم!...باغ حیاط سفارت انگلیس بود پنداری...دیگ بار گذاشته بودند و آدم های زیادی دور و برش می پلکیدند.عده ای هم گوشه و کنار نشسته بودند و داشتند درباره مشروطه می لاسیدند...سیدی آن کنار داشت برای خودش هی می نوشت.(نمی دانم انشایی...بیانیه ای ...چیزی)
کمی این طرف تر شیخ شیرین کار شهر آشوبی داشت صیغه زن سیصدم عطاء السلطنه نامی را بلغور می کرد....ناصر الدین شاه هم آمار حرمسرایش را از سفیر انگلیس می گرفت.
خبر نگار بی بی سی هم افتاده بود دنبال ستار خان و می خواست به مصاحبه اش بکشد و ستارخان با پای لنگ گلوله خورده اش که خون و چرک ازش می ریخت از دستش در می رفت و دم به مصاحبه نمی داد....تا اینکه عطاءالسلطنه خلقش تنگ شد و داد زد:
"آهای ستارخان!..چه خبرته با آن پای ناقص شده ات در می ری؟..بیا تو استودیوی بی بی سی و حالشو ببر"
ستار خان نهیب زد:
"من میخواهم که هفت دولت به زیر بیرق امام حسین بیایند؛ من زیر بیرق بی بی سی نمیروم."
در همین موقع صدای آشپز باشی سفارت بلند شد:
"سفره ها رو پهن کنید که سبزی پلو حاضره"
نو کرهای سفارت جلدی سفره ها را پهن کردند و جمیع حاضرین از چپ و راست ریختند دور سفره و افتادند به خوردن سبزی پلو؛....غیر از ستار خان که مهیا می شد برای رفتن.شیخ شیرین کار شهر آشوب رو کرد به ستار خان و در حالی که داشت با آن چانه ی رو به جلو می لمباند گفت:
"بسم الله"
سفیر انگلیس هم دنباله حرف شیخ را گرفت که:
"بیا ستار خان...حیفه سر سفره ی سبزی پلوی ما یه تبریزی هم نباشه"
ستار خان بی اعتنا به حرف سفیر به شیخ طعنه زد:
"از تو بعیده شیخ...یعنی هر کی به تو هر چی داد باید بخوری؟"
شیخ از کوره در رفت و در حالی که آب دهان و خرده های سبزی و پلو ی نیم جویده شده از دهانش پرت می شد داد زد:
" آره..خوب کاری می کنم...بازم بدن می گیرم و می خورم..تو هم عرضه داری بیا و بخور"
ستار خان که حالا سوار اسب شده بود و داشت از حیاط سفارت بیرون می رفت برای لحظه ای برگشت ...حالا خون داشت از زخم ساق پایش فواره می زد...
"سبزی پلوی سفارت انگلیس به تبریزی جماعت نمی سازه...ما همون کیک و ساندیس صلواتی بس مونه.علف بخوریم شرف داره به این سفره ها."
این را ستار خان گفت و هی زد به اسبش و از حیاط سفارت بیرون رفت....صدای غرش مجاهدین از خیابان ها می آمد.
22بهمن88-تبریز
در ارگان جنبش عدالت خواه دانشجویی
در برنا نیوز
در نقد نیوز
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.