91/4/15
6:26 ع
تو زنده ای و نفس می کشد بهارانت
تو زنده ای و بمیرند سوگوارانت!
نه جام حور نه آب حیات می خواهم
ببر مرا و بکش تشنه در کنارانت
به جز تو چیست مگر درد دردمندانت
به جز تو چیست مگر چاره ی دچارانت
دلم گرفت از این کوچه های بی آفاق
ببر مرا به تماشای کوهسارانت
دلم گرفت از این سایه های بالا سر
خوشا هر آینه بی چتر زیر بارانت
بیا به روشنی چشم مردم خاموش
بیا به کوری این چشم انتظارانت
بیا و گرد هم آور دل حریفان را
بیا ، به جان هم افتاده اند یارانت
89/3/20
12:19 ع
شب
چون برده ای سیاه و عرق ریز
در زیر تازیانه ی برقی هراسناک
می ریخت آبروی جهان را
و روستا
طفلی مریض بود
با ناله های زار
بر روی زانوان زمین
-مام تیره بخت-
چشم انتظار خواب
خوابی خراب بود
ناگاه
خاموش شد صدا
انگار درد کودک مسکین علاج شد
انگار
کودک به خواب رفت
لالایی بهار
-باران-
به داد کودک بیمار ده رسید
لالایی بهار
خواباند
سقف خانه ی دهقان را
رضا شیبانی- بهار89-...
ما بعد...:
واما حیف دیدم این شعر جمشید علیزاده را دوستان نخوانده باشند.این روزها بدجور زمزمه اش می کنم:
خواب
خنجری
- غیرت عریانی صبح -
در شب تنگ نیام
خواب می بیند
کز خون دلم
خلعتی سرخ به تن پوشیده ست
ای همه تجربه اندوختگان
تاکدامین شما
خوابگزارش باشید؟!
جمشید علیزاده
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.