88/12/22
2:40 ص
ما بعد الشعر
1-استاد دانشمند آقای حسن زاده لیله کوهی ، شیرین ترین خاطره ی سفر شیرازم را رقم زدند . (کلیک)عنایت ادیب فاضلی مثل ایشان لذت و افتخاری دارد همسنگ آینه ی هزاران غزل ناب.جهت پاسخ عرض ارادتی کرده ام:
عبایی که داری
دل از شراب فروشان به رهن می ستاند
به زودی
چشم هایت
معلم فقیهان شاعری خواهند شد
که از مسجد و مدرسه بیزارند
و برای گشایش در میخانه ها
دعای فرج می خوانند
2-این روزها کتاب" از دیار ابرها" را از کتابخانه ی مهدی شهابی ، کش رفته ام. این کتاب به شعر "فارسی گویان نو پرداز آذربایجان" پرداخته. تاسف می خورم به حال ادبیاتی که این همه از ترکان پارسی گوی معاصر تغافل کرده است و تاسف می خورم به حال شاعر هایی که اگر به جای تبریزو آذربایجان ساکن گاگول آباد یک استان محروم و غیر مهم! بودند الان چه غول هایی ازشان ساخته نشده بود.شما را به شعرهایی از سه نفر از این شاعران مهمان می کنم.شعر هایی که کمتر کسی شاید شنیده است.:
الف-عمران صلاحی را خیلی از حتی ادبیاتی ها فقط با شعر های طنزش می شناسند.خیلی ادبیاتی تر شویم "بچه ی جوادیه" اش را شاید شنیده باشیم.اما حیف که شعر های لطیف و زلال او این همه مهجور مانده اند.اخیرا یکی از اساتید خیلی مدعی اظهار فضل کرده که عمران صرفا شعر طنز گل آقایی می گفت!.
زیر باران
چتر ها در باران
قارچ های متحرک هستند
و من از خوشبینی
سبدی ساخته ام
پیش پایم تردید
سنگ هشداری ست
که به من می گوید
قارچ ها اغلب سمی هستند
بوته
مادر بزرگ من دم مرگش گفت:
"در سینه ام بایاتی نابی شکفته است
عمران کجاست؟"
امروز روی خاکش
روییده چار بوته ی نازک
مانند چارمصراع
از یک دو بیتی ناب!
ب-استاد جمشید علیزاده این روزها دارد برای ادبیات تبریز پدری می کند.طفلی که بعد از شهریار یتیم شده بود حالا دست نوازشی بر سر دارد.مطمئنم که استاد از این حرف راضی نیست...اما اگر او امروز نبود پروفسورهای دانشکده ادبیات تبریز برای رفع اشکال پایان نامه های دانشجوهای دکترا یشان چه کار باید می کردند؟
هراس*
تبر ز صاعقه بر دوش چون تبر داران
عبور می کند از بیشه های شب ، باران
ز پشت پنجره ها با هراس می نگرند
هزار چشم به غلطیدن سپیداران
دمیده از افق خواب ها سپیده ولی
گواه ظلمت یلداست چشم بیداران
به یاد سرخ تو ای شیر خفته! می نالند
به همنوایی طوفان تمام نیزاران
کدام فصل در این باغ آشیان کرده ست؟
که لب ز نغمه فرو بسته اند جو باران
همان حکایت سرخ تو و زمانه ی توست
سر بریده ی عطار و تیغ تاتاران
بیا!که خشم هراسان گزمگان گوید
شکسته اند قُرق را دوباره عیاران
*این شعر را از مجموعه ی منتشر نشده "در پرده ی خون" استاد انتخاب کرده ام که شعرهای مربوط به سال های 65و66هست.
معجزه
در شب دوزخی مرداد
لب فرو بند و ببین
معجزه روشن خاموشی را
باد
-با آن همه فریاد-
مشت خاکی را هم
نتوانست به افلاک برد
برکه،
با خامشی ژرف و زلالش،
اما
آسمان را به زمین آورده ست
ج-امیر علی آذر طلعت نامی ست مورد اعتنا در شعر تبریز.خیلی ها با ظرفیتی بسیار کمتر از او در کشور ما اسم و رسمی به هم زده اند.
سر حرف من بیشتر با اهالی ست
سکوتی پر از وهم در این حوالی ست
ز عابر مگر پشت این کوچه خالی ست؟
کسی نیست در باغ دلتنگی من
که این حیطه در حومه ی خشکسالی ست
خزان از من آن را که می خواست برده ست
و این بار هم نوبت رنگ قالی ست
چه با جلگه رفته ست از تیغ طوفان
که این روز ها صحبت از زخم شالی ست
از این پیشتر سفره ی نان ما بود
زمینی که امروز در دست والی ست
به پستوی این خانه ی کهنه بنیاد
دلم چون شکسته سبوی سفالی ست
از این شهر و تشدید نامردمی ها
سر حرف من بیشتر با اهالی ست
نخوردم فریب دگرگونی چرخ
که این کولی بی رمق لا ابالی ست
پس از این همه خفته در پهنه ی خاک
اجل باز در فرصت گوشمالی ست
3-خواندن "سکسکه های یک مست" کتاب تازه منتشر شده ی شهرام میرزایی را به تمام خواننده های این وبلاگ توصیه می کنم.شهرام ازمعدود شاعر هایی ست که در هیاهوی لاف های ایسم دار و مدرن شدن های فلسفه مآب -بی هیاهو و بی سر و صدا- پیشرو بودن را تجربه کرده است.شاعری که در عین پیش رو و مدرن کار کردن نه چشم غزل را در آورده و نه استخوان های فلاسفه ی دوران پس از مدرنیته را در گور لرزانده است. دوستانی که واقعا می خواهند مدرن کار کنند و متفاوت ،به گمانم بی نیاز از تجربه های خاص " سکسکه های یک مست" نیستند. (کلیک)
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.