90/10/28
3:36 ع
بیچاره جریان روشنفکری ؛روزگاری بود که قهرمان هایی داشت .آدم های کله داری که سرشان به تنشان می ارزید.منی که کلیت روشنفکری را از بیخ و بن قبول ندارم ، بهشان احترام می گذارم.اندیشه ای و سیاستی داشت با آیینه داری فروغی و تقی زاده.ادبیاتی با آیینه داری شاملو و ساعدی.سینمایی با آیینه داری بیضایی و تقوایی.فمنیسمی با آیینه داری سوسن تسلیمی.همه چیزش لا اقل به هنجار بود.لا اقل آدم هایش جامه احترام و آدم بودن به تن داشتند.مسلمان هم نبودند، جلوی چشم خلق الله مثل گوسفند لخت مادرزاد ، ژست افتخار نمی گرفتند.درود به شرف ماده گربه پستاندار گوشتخوار غیر روشنفکر غیر فمنیستی که پستان هایش را زیر پر و پنجه اش پنهان می کند و با غیرت حیوانی اش اجازه نمی دهد حتی عکاس فیگارو هم از "فیها خالدونش" عکس بگیرد.چقدر این تازه روشنفکر ها همه چیز را به ابتذال کشیده اند.چقدر اینها اعتراض کردنشان مسخره است؛چقدر اینها اعتراض بلد نیستند.اگر پوست و گوشت و سینه و( ....) اعتراض است که اینها را همه دارند.اگر اعتراض فمنیستی این است پس بیچاره رخشان بنی اعتماد ،یک عمر است که کشک می سابد و سیمین دانشور هفتاد سال ول معطل بوده.
بگذریم...سیرک ابلهانه ی یک اطوار فوق روشنفکری از نوع لختی اش شروع شده.جماعتی ول معطل تر و برهنه فکر تر چند روزی برای دلقک این سیرک کف خواهند زد.اما به زودی این شیرین کاری هم کهنه خواهد شد.تماشاچی ها دنبال دیدن یک شیرین کاری تازه ترند.اما با این حساب فردا چیز تازه تر و نادیده تری نخواهد ماند.ابتذال هم یعنی همین.وای که روشنفکرهای ما دیگر چیزی برای رو کردن ندارند.ما هم این سیرک را می بینیم.اما نه تنها به دلقک ، که به تماشاچی هایش هم می خندیم.
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.