87/5/3
11:37 ص
آتشفشان بودم اگر در خواب بودم
در انتظار لحظه ا ی بیتاب بودم
خود را درون مشت عقل خود فشردم
نارنجکی آماده ی پرتاب بودم
آماده ی عاشق شدن بودم که یک عمر
در جست و جوی گوهری نایاب بودم
جام شرابم ... با دلی خونین که دارم
آبستن یک اتفاق ناب بودم
من بی ستاره زیستم یک عمر و دیدم
هر چند بی طالع ولی مهتاب بودم
هم چون درختان لب رودم که یک عمر
همپای خاک و هم زبان آب بودم
بغض حریفان را نگاهم زنده می کرد
گیرم که عکس مرده ای در قاب بودم
ازسنگ مشتی طفل نادان زنده ماندم
با اینکه می پنداشتی مرداب بودم
تبریز_اردیبهشت 87
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.