89/11/22
3:47 ع
تا سیب های حیاطمان سرخ شوند
سیلی های زیادی خوردیم
پدر مرد
مادر دق کرد
و من آنقدر بی حوصله شدم
که فکر چیدن سیب از سرم پرید
حالا سیب ها هرسال
انقدر سرخ می شوند
که می افتند
بی آنکه کسی سراغشان را بگیرد
می گندند
مثل من
که سال به سال
طعم سیب را از یاد برده ام
تا مبادا
طعم سیلی سال های رفته
دوباره در دهانم
مزه کند
رضا شیبانی-شهریور88
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.