89/7/25
7:5 ع
"تحیری " تقدیم به "آینه" خانه ی حرمش...
دیوانه ای از دیار تبریز
یک مشت غزل برایت آورد
این حلقه به گوش بی بضاعت
این ترک ستم کش پر از درد
من بغض هزار ساله ای که
چشمم به طلوع گریه مانده است
من ذره ی شب کشیده ای که
خورشید مرا به خویش خوانده است
من آمده ام که در حریمت
خود را زتویی گرفته باشم
شاید به همین نگاه "صائب"
"مضمون نویی" گرفته باشم
پیچیدگی "خیال هندی"
الهام گرفته از ضریحت
"بیدل" شده اند فیلسوفان
در "آینه" خانه ی ملیحت
با توست حماسه ی خراسان
با توست شکوه شعر مشرق
تو خط بلند صد قصیده
بر دفتر شاعران عاشق
من چند بیات شعر زخمی
تو اوج چکامه ی خراسان
دریاب تغزل دلم را
مقصود غزاله ی گریزان!...
اتفاق افتاده در بهمن 86 -مشهد
تحریر در تیر ماه 87 -تبریز
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.