89/6/9
9:52 ع
می کشد آه مرد بی همراه
در بساط مدینه آهی نیست
تیغ را در نیام باید کشت
یاری از مردمان واهی(1) نیست
یک نفر مرد در مدینه نماند
راز این درد با که باید گفت؟
"شهر" نا محرم است و فاطمه نیست
آه..."بیرون شهر" چاهی نیست؟
نخل ها بعد گریه ی تلخش
خنده ی شکرین اگر دارند
این شکفتن به جبر تقدیر است
خنده ی نخل دلبخواهی نیست
نخل ها خوب خوب می دانند
بهتر از هر کسی که او تنهاست
که پناه دل یتیمان را
در جهان جز خدا پناهی نیست
زهر در آستین بیعت هاست
راه باریک چون دم تیغ است
یعنی از منبر غدیر علی
تا به محراب کوفه راهی نیست
چند لبیک راه در پیش است
چند تسبیح تا خیانت ماند
زاهدان سقیفه می دانند
بر سر شرعشان کلاهی نیست
کوفه شمشیر ابن ملجم را
زیر دندان زهر خوابانده است
مردمان تباه بیدارند
شهر را چاره جز تباهی نیست
***(2)
...وتو چون ماه می درخشی باز
بر خلاف خیال آنان که؛
ماه را توی برکه می کوبند
و گمان می کنند ماهی نیست
(1)نوع چینش قافیه ها تعمدا پیرو قوانین سنتی نیست.
(2)چند بیت حذف شده است.
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.