89/5/24
5:45 ع
...باید به دزد دین خود ایمان بیاوری
دین و دل از قبیله ی ناموس می بری
یوسف! چه شیوه ای ست مگر این پیمبری
یوسف تورا به حرمت این خنجر و ترنج
آخر بگو پیامبری یا که دلبری؟
خو کرده ی پرستش حسن اند مردمان
معلوم نیست بت شکنی یا که بت گری
از خود به جای کفر حذر ده قبیله را
در بین انبیا تو خود از نوع دیگری
آغاز ننگ توست زلیخا!...هنوز تو
باید به دزد دین خود ایمان بیاوری
این سان مخند بر همه ای چاک پیرهن
تو بر حریم عفت این قوم داوری
بند نگاه بود کلاف تو ای فلک
تا بعد از این پیمبر خوشرو نیاوری
مرداد89-تبریز
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.