89/3/8
1:5 ص
آهسته ایستاد پری سان برابرم
چندان که قصه ی پریان گشت باورم
آن قدر ایستاد که دیوانه اش شدم
یعنی پرید مثل پری عقل از سرم
دیوانه می شناسد دیوانه را ز دور؛
با چشم های شاعره می دید شاعرم
می دید و می شناخت که دل می دهم به او
می دید و می شناخت دل از او نمی برم
موزون تر از تمام غزل های عمر من
آمد نشست روی ورق های دفترم
از درد و داغ شاعری من خبر که داشت...
اما خبر نداشت از آن درد دیگرم
از درد دیگر...آه...نگوییم بهتر ست
از درد دیگر ...آه...نپرسید...بدترم!
جمعه-24 اردیبهشت-تهران
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.