88/9/27
12:27 ع
ای کاش تکه چوب رهایی شوم بر آب
معشوقه ای نداشتم اما برادرم
کوبید سنگ فتنه ی قابیل بر سرم
مویی زحسن یوسف کنعان نداشتم
اما دریغ از حسد نا برادرم
دیگر هراس صید شدن نیست در دلم
بالاتر است از این همه کار کبوترم
هر روز در حضیض قفس یاد می دهم
پرواز را به بال و پر شوق پر پرم
وحشت مکن زتنگی آغوش گور من
این حس مادرانه ی خاک است مادرم!
آیینه ناشکسته در این سنگ شهر نیست
دردا که بار آینه بر دوش می برم
ای کاش تکه چوب رهایی شوم بر آب؛
باب تنور نیست درخت تناورم
زمستان 87-تبریز
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.