88/2/25
12:27 ص
برای سارا....دختر غزلواره ی"ایل" که حماسه ی به دریازدن را به مردان سرزمینم آموخت...
روح افسانه ی ارس ،سارا!
دختر ترمه و پرند!سلام!
کوه ها با تو می کنند وداع
رودها بر تو می دهند سلام
مثل گل های دامن سبلان
عسل از چشم هات می ریزد
کندوی شعر من، عسل بانو!
حبه انگور!...حبه قند!...سلام
می چکاند به زخم کهنه ی ایل
سبلان شهدی از نگاه تو را
چنگ رامشگر قبیله ی ترک
هدیه ی دامن سهند، سلام!
گونه هایت دو سیب ..یا نه ...دو ماه؛
بر بلندای آسمانی تو
به زمین و زمانه می خندند
به شب و روز می دهند سلام
چشم هایت ستاره ی صبحند
مژده ی روشنای خوشبختی....
....های! شب های غم! خداحافظ!
های !صبح ستاره بند! ..سلام!
مثل شیرین خسرو و شیرین
مثل "آفاق" شاعری دیرین
های!...سارای من! نرو ...بنشین!
"مثنوی مثنوی" بخند! .......
.......سلام......
......اتفاقی بزرگ نزدیک است؟!
بر لب کو چک عروسکی ات
تا هم آورد اولین بوسه
چند لبخند مانده؟...چند سلام؟.....
اول از یک نگاه شد آغاز
بعد، کم کم نگاه زمزمه شد
زمزمه شد ترانه...شعر...غزل
با صدایی که شد بلند سلام!...
***
چه جسورانه کند دل از کوه
چه غریبانه سر به دریا زد
...رود جوشان سر به زیر!...درود!
کوه بشکوه سر بلند!...سلام!
***
مادر غیرت و شرف، سارا!
قرن ها بعد خیل فرزندان
عده ای نو جوان دریا دل
پی در شرف به آب زدند...
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.