87/12/19
11:4 ص
شنیده ام که خدا چوب بی صدا دارد...
همین که گاه به کف ، سنگ ابتلا دارد
به ما شکسته دلان دوست اعتنا دارد
خوشم که آینه من به دست دلدارم
به قدر خشت- من خویشتن – بها دارد
خوشم...خوشم..که نگارم - بهار طوفان خیز-
همیشه حرمت خاکستر مرا دارد
همین که حال من از او چنین بد افتاده ست
بد ابدا ی دل من خوشا خوشا دارد
میان گریه بخند عاشقا !که درد دلت
دوا ندارد و تاثیر صد دوا دارد
.....
زمان زمان برادر کشی است هر "آدم"
هزار نطفه ی قابیل در قفا دارد
اگر چه یک تنه در هفت خوان نمی گنجیم
برای ما همه چاه شغاد جا دارد
من از سکوت شب این دیار می ترسم
شنیده ام که خدا چوب بی صدا دارد
آبان 87-تبریز
ما بعد الشعر
یکم:امکان هک شدن وبلاگ من این روز ها وجود دارد!
دوم:دو سه روزی عازم سفر م.تاخیر ما را در پاسخ دادن به محبت هایتان خواهید بخشید.
سوم:قصد، رساندن نکات به عد سه بود تا بازی کلمات را کامل کرده باشیم.وگرنه سخن ما از دو کلمه حرف حساب فراتر نیست.اما اجبارا درباره ی یادداشت قبلی....بی خیال...فقط اینکه خیلی سانسورفرمودیم خودمان را...(نکته ی سیم:سه نقطه...)
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.