87/11/27
12:36 ع
من گوشه ی نگاه تو را وا نمی نهم
مثل قناری قفسی بسته ی توام
حتی تو هم رهام کنی....من نمی رهم
در گونه هات -فلسفه ی عشق ناگزیر-
من بوسه را به فلسفه ترجیح می دهم
همواره عشق و فلسفه می ریزد از لبت
گاهی چقدر عاقل و گاهی چه ابلهم
گفتم به جنگ فاصله ها می روم ولی
حالا علیه فاصله ها گرم له لهم
چون میوه های زودرس موسم تگرگ
قربانی گزند شد احساس ناگهم
انگشت اتهام زمینند خوشه ها
مادر ! پدر! نه ما...که شمایید متهم
"کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد"
ای نخل سربلندتر از دست کوتهم
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.