87/11/18
11:29 ع
برای کودکانی که دل قلک هایشان از "غم نان" می شکند:
خانه ای بود خانه ای خاموش
در و دیوار هاش ماتم پوش
"مادری بود و دختر و پسری"(1)
خانه لبریز درد بی پدری
-پدر از داربست سست نهاد
آه....یک روز اتفاق افتاد-
پسری ماند و خواهری بیمار
خواهری جلد سینه ی دیوار
مادری که پدر شد و ... ای درد!
شهر، نامرد...؛ هرچه مادر، مرد
....
گوشه ی آن اطاق بغض آلود
قلکی خنده بر لبانش بود
چند تا سکه گاه می بلعید
بغض می کرد و باز می خندید
در دل نیم خالی قلک
آروزو های بستنی و پفک
داخلش یک مغازه شیرینی
یک مغازه عروسک چینی
ویترین بوتیک شهر قشنگ
پیرهن های شیک رنگارنگ
یک دل سیر، انار و سیب و هلو
پول جراحی زری کوچولو...
....
...ولی آن روز سفره خالی بود...
کاش دنیا فقط خیالی بود
"غم نان" را پسر که حالی شد
بغض قلک شکست و خالی شد
رضا شیبانی
(1)این مصرع از استاد شهریار است.
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.