93/5/12
7:5 ع
چراغ کوچه های تنگ چشم پیر غمازیم
به جرم روشنی، آماج طفلان کمان بازیم
حریفان بت تراشیدند و ما دشمن تراشیدیم
درین بتخانه ی نیرنگ می سوزیم و می سازیم
شما زهر نهان در قهوه ی نیرنگ قاجارید
ولی ما مستی فاش شراب ناب شیرازیم
حسد بردید بر بال و پر ما ، غافلید اما
که ما خود از نفس افتادگان فصل پروازیم
سبکباریم اما شانه مان در چنگ تهمت ها
چنان زخمی ست گویی مرغکی در پنجه ی بازیم
اگر رخصت دهد چشم سیاه شرقی ات یک بار
نمی بازیم این دل را که عمری هست می بازیم
سیه چشما اگر غم لشکر انگیزد به خون تو
"من و یاران به هم سازیم و بنیادش براندازیم"
سیه چشما! سلامت باد چشمانت که ما یک عمر
از آیین نگاهت در غزل آیینه می سازیم
سیه چشما! سیه چشما! سیه چشما! سیه چشما!
چنین تکرار در تکرار... بی پایان و آغازیم
رضا شیبانی
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.