87/7/9
1:1 ع
....یک روز ماهی سیاه کو چولو از مادرش جدا شد ...او قصد داشت که آخر دنیایی را که در آن زندگی می کردند بشناسد...او رفت و رفت تا اینکه با یک ماهی سرخ کوچولو هم سفر شد...باهم به راه افتادند و در آخر رودخانه جایی که رود به دریا می رسید هر دو سر از شکم مرغ ماهی خوار در آوردند...ماهی سیاه کو چولو با کشیدن خراش هایی روی چینه دان مرغ ماهی خوار او را مجبور کرد تا دهانش را باز کند و ماهی سرخ کو چولو نجات پیدا کرد...اما بعد از آن نه خبری از مرغ ماهی خوار شد و نه خبری از ...ماهی سیاه کو چو لو.....(خلاصه ای از داستان "ماهی سیاه کو چولو" اثر" مرحوم صمد بهرنگی")
اگر حضور تو باشد کویر هم دریاست
و چشم های نمورت حضور ماهی هاست
***
دوچشم هات-دو ماهی- که دائما هستند
شنا کنان پی جایی که ماجرایی راست
دو چشم هات- دو ماهی سیاه کوچولو –
که هر کدام پی کشف آخر دنیاست
...ببند چشم؛که طوفان – پرنده ی خونخوار –
زلال چشم تو را عزم کرده از چپ و راست...
***
به رغم هجمه ی طوفان؛ کویر دریایی است
که دور از تنش و اضطراب کشتی هاست
اگر حضور تو باشد پرنده ی طوفان
به یک اشاره ،به یک چشم هم زدن گذراست
****
....دو چشم هات – دو آزاده ی عدالت خواه
که خیره اند به سویی که و عده ی فرداست
دو چشم هات که بر چینه دان این زندان
کشیده اند خراشی که سخت جانفرساست
دو چشم هات – دو ماهی سیاه کو چولو –
دل تو –ماهی سرخی - که تا همیشه رهاست
***
دو باره چشم گشودی....کویر دریا شد...
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.