91/8/13
8:26 ع
برادرانه رسیدم امینشان باشم
سرور خاطر اندوهگینشان باشم
چو آب دامنشان را بشویم از تهمت
چو نور مرهم داغ جبینشان باشم
چو کوه پشت به پشت غرورشان بدهم
چو دشت سینه به سینه حزینشان باشم
برادرانه در این شهر نابرادر کال
رسیدم آه...که در میوه چینشان باشم
من آن نهنگ که طفلان تازه می خواهند
چو ریزه ماهی بر هفت سینشان باشم
من آن نترس دلاور که خواستند از من
مترسکانه میان زمینشان باشم
پلنگ شاه شکارم؛ بگو به خرگوشان
به دور باد که من در کمینشان باشم
رضا شیبانی/سکوت کاه گلی
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.