91/12/14
5:40 ص
همیشه باغ شما گرچه بود در مشتم
ولی به برگ گلی هم نخورد انگشتم
مرا ببخش اگر با صدای هق هق خود
سکوت باغتو را گاه گاه می کشتم
دم تو گرم رفیقا!دم تو گرم رفیق!!
که دشنه بر جگرم می زنی نه بر پشتم
به مشت می فشرم زخم خون چکانم را
خوشا که دست به خون کسی نیاغشتم
من/سکوت کاهگلی
91/11/14
8:13 ع
با توجه به وضع خطرناک "بگیر بگیر" موجود در مملکت ، توصیه بنده به بعضی دوستان شاعری که شعرهای مثلا ضد حکومتی با ادبیات "پست کمر" می گویند این است که ، فعلا از تند روی پرهیز کنند.چون نمی گیرندشان و اولا ملت می فهمند که هیچ عددی نیستند.در ثانی ملت می فهمند که دستشان توی کاسه ی چه کسانی ست.
91/11/1
2:10 ع
دنیا پیادگی ست ،چه سود سواره اش
شه مات زندگی ست، خوشا هیچکاره اش
ای بر سرت چه تاج و چه دستار، روزگار
برداردت کله ، نشمارد ستاره اش
ای زهد آسمانی پرهیز زاد من
پرهیز از آسمان و قضا و شراره اش
دنیا حکومتی ست به نامت ولی چه سود؟
پوسیده در کف تو زمام اداره اش
گو در زمانه لشکری از چین به نام توست
این لاله زار بگذرد آخر بهاره اش
گر لشکرت هزار هزارست دل مبند
چون عمر نوح بگذرد آخر هزاره اش
من کیستم شکسته زنیرنگ یاوران
آخر به دفع خصم نه یارا نه یاره اش
سردار زخمی ام که پس از جنگ واپسین
سربازها گریخته اند از کناره اش
افتاده در احاطه ی خیل سوارگان
خون دلمه بسته بر زره پاره پاره اش
از خصم پرشمار به تن زخم بی شمار
بی همنفس فتاده نفس در شماره اش
خصمی زند به خنجر و خصمی زند به تیغ
خصمی زند به ناوک طعنه دوباره اش
دشمن به زخم از پی زخمش نواخته
چون ارتشی که کوفته اندر نقاره اش
موسیقی هراس شده قامتش ز زخم
رقصان الهگان عدم بر کناره اش
سردار اگر ز اسب برافتد حماسه ایست
آوخ اگر که اصل بر افتد ز باره اش
دنیا زنی ست پیر که گویی عجوزگی
بنهفته پشت صورت نقش و نگاره اش
آورده لب به بوسه ولی پشت لعل لب
دندان به حرص بسته تو را آرواره اش
ساغر به کف گرفته چو حور عدن ولی
زهرست زهر زهد شکن در عصاره اش
من کیستم نبود ز نیرنگ و رنگ و روی
"بودا"ی سر سپرده به سودای "ماره" اش
آن مسجدم که میکده شد حجره های او
برخاست بانگ باده زنان از مناره اش
آن قاضی قضا زده هستم که سال ها
حد خورده اند باده خوران از اشاره اش
آخر خراب و مست به دکان میفروش
کردند شحنگان به تحیر نظاره اش
آن چاره ساز چاره گشا خود دچار بود
بیچارگان شهر بسازید چاره اش
عقلی که بر نیاید با عشق خانه سوز
ویرانه باد مسند دارالاماره اش
از ناصبور بودن این سنگ شهر آه...
رحمت به خار زار بیابان و خاره اش
ننگا بر اختیار که هنگام امتحان
جز شر برون نیامده از استخاره اش
مرگا بر آن بشر که شرارت حیات اوست
بادا چنانکه گور شود گاهواره اش
رضا شیبانی/سکوت کاهگلی
91/9/5
12:11 ع
رکاب دوست کجا و "من خراب کجا؟"
"ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا"
بخواب و دم مزن از عشق و شعله و شمشیر...
که خواب مانده کجا، گرد آن رکاب کجا
تو خواب ماندی و خورشید تشنه را کشتند
که "قوم خواب" کجا، نور آفتاب کجا
به شام می رسی و اسب بی سوار حسین
کنون روان کجایی بدین شتاب! کجا؟
چنین که چنگ زده خون به سینه ی آفاق
رسیده است ببین ناله ی رباب کجا
رسید تیغ کجا و خدنگ خورد کجا
فتاد دست کجا ریخت مشک آب کجا
خداش می برد این طرفه راه را ، ورنه
سر حسین کجا مجلس شراب کجا...
من/این روزها
91/8/13
8:26 ع
برادرانه رسیدم امینشان باشم
سرور خاطر اندوهگینشان باشم
چو آب دامنشان را بشویم از تهمت
چو نور مرهم داغ جبینشان باشم
چو کوه پشت به پشت غرورشان بدهم
چو دشت سینه به سینه حزینشان باشم
برادرانه در این شهر نابرادر کال
رسیدم آه...که در میوه چینشان باشم
من آن نهنگ که طفلان تازه می خواهند
چو ریزه ماهی بر هفت سینشان باشم
من آن نترس دلاور که خواستند از من
مترسکانه میان زمینشان باشم
پلنگ شاه شکارم؛ بگو به خرگوشان
به دور باد که من در کمینشان باشم
رضا شیبانی/سکوت کاه گلی
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.