92/2/27
2:8 ص
سیاست از ریاضیات هم پیچیده تراست.اما در کشور ما همه در آن صاحب نظرند.وایضا در این غربت ، صاحب نظرتر از همه ، آنهایی هستند که از فرط نفهمیدن ریاضیات ،علوم انسانی یا دروس حوزوی خوانده اند.(همه می دانیم که حوزه و هنرستان و مدارس علوم انسانی در مشرق زمین گریزگاه ریاضی هراسان است؛با عرض معذرت از اقلیت عالم این حوزه ها)
دم جلال آل احمد گرم؛ با آن جمله ی قصارش که :"سیاست کار آدم های بی کله است."
92/2/14
4:20 ع
از تعداد بازدید های این وبلاگ مشخص است که خوشبختانه شعر من در میان اهالی ادبیات ، خوانندگان زیادی دارد.شاید در این زمانه ی پر از هیاهو و بی مغزی ، یکی از عناصر دلگرم کننده ی من برای شعر و شاعری تعداد بازدیدهای وبلاگم باشد.سال قبل هم در نمایشگاه همین دوستانی که اغلبشان را نه دیده ام و نه می شناسم ، خریداران کتابم "سکوت کاه گلی " بودند.لطف همین دوستان خاموش و بی ادعا بود ، که سکوت کاه گلی همگام با مجموعه های صاحب تریبون و تبلیغات و رسانه ، بی سر و صدا و هیاهو ، فروخت و به دست خوانندگانش رسید.خوانندگانی که از چهارگوشه ی کشور آمده بودند.چهره های ناشناسی که آشنا تر از هر آشنا بودند؛...استادان دانشگاه، معلمین ،طلبه ها، پزشکان و دیگر کتابخوان های بی ادعای چهارگوشه ی مملکت ؛... کسانی که شعر را فرصتی برای تامل و باریک اندیشی می دانند و نه عرصه ای برای داد و بیداد و عرض اندام و دلبری و فحاشی.
به هرحال امسال هم خوشوقتم که سکوت کاه گلی در نمایشگاه حضور دارد.دوستداران عزیز شعرم می توانند کتابم را از آدرس زیر تهیه کنند:
سالن ناشران عمومی، راهروی 18، غرفه ی 6
انتشارات شهرستان ادب
92/1/5
1:41 ص
آیا گرگ ، جانوری اساطیری در فرهنگ آذربایجان بوده است؟؟
نگاهی گذرا به فرهنگ ملل ، نشان می دهد که هر ملت ، جانوری را بر اساس روحیات و نیاز های خود ،عزیز شمرده و تا بدانجا پیش می رود که در نهایت نقش اسطوره ای در فرهنگ خود برای او قائل می شود.بر این اساس مثلا هندیان که به علت تراکم جمعیت زیاد و فقر ، همیشه در گرسنگی زیسته اند، گاو را به عنوان حیوانی مولد مواد غذایی ، عزیز داشته و اساطیری اش کرده اند.همچنین فرانسویان، که مردمانی برتری جوی و پرخاشگر بوده اند، این صفات خود را در خروس جسته و تا بدانجا خروس را بزرگ کرده اند که تصویر خروس ، نقش پرچم شان شده است.
در میان اعراب و ایرانیان نیز ، حیواناتی مانند اسب، شتر، شیر و ....بعد افسانه یافته اند که بی ارتباط با نیاز ها و خلقیات آنان نبوده است.
در بررسی دیگری ، آنچه خود نمایی می کند، و یک رهیافت کلیدی برای پاسخ دادن به سوال طرح شده ی ماست،این نکته ی مهم است که حیوانات اسطوره ای در میان ملل خود، عزیزند.تا جایی که حتی مورد پرستش قرار می گیرند و نخبگان آن قوم به خصوص پهلوانان .... ،نام آن حیوان را به عنوان لقب دریافت می کنند.تشبیه قهرمانان ورزشی به خروس در فرانسه و همچنین شیر در میان اعراب و ایرانیان امری مسبوق به سابقه فراوان است.
در آذربایجان و فرهنگ آذری نیز در تداوم فرهنگ ملی ایرانی ، "شیر" با مترادف هایش "شئر" و "اصلان" حیوان اسطوره ای بوده و هست.به طور مثال ، همیشه جوانمردان و یلان آذربایجان، پیشوند "شیر" را بر نام خود داشته اند.همین طور در امثال و حکم آذربایجانی ، شیر و اصلان است که حاکم است.
حال به سوال مطرح شده در تیتر این نوشتار پاسخ بدهیم:
بله.گرگ نمی تواند حیوان اسطوره ای ما آذربایجانی ها باشد.ما آذری ها همیشه نگاهی منفی به گرگ داشته ایم.در امثال و حکم ما، گرگ نماد دزدی، توحش و درندگی ست.در فرهنگ عوام، عموما گدایان، انسان های حریص و طماع به گرگ تشبیه می شوند.در ترکی در توصیف کسی که نگاه زشت و ناپاکی دارد گفته می شود:
"قورد کیمین باخیر..."
در عوض در توصیف کسی که نگاهی پر آرامش و همراه با شجاعت دارد گفته می شود:
"شئر کیمین باخیر"
در سراسر تبریز و آذربایجان اگر بگردیم ، یک آدم معتبر و مورد احترام پیدا نمی کنیم که پیشوند گرگ را بر نامش نهاده باشند.اساسا کسی اگر با پیشوند نام گرگ ، معروف شده باشد، احتمالا به دزدی و رذالت اشتغال داشته و مورد نفرت مردم بوده است.
حال کمی تامل کنید و پاسخ دهید؟
گرگ باشیم یا شیر؟
91/12/29
11:45 ص
شب جنگ و کمین، برگشتنت را منتظر بودم
تو ای پابوس مین! برگشتنت را منتظر بودم
تمام شهرها ،میدان مین شد،من ولی هر شب
به دستت سیم چین،برگشتنت را منتظر بودم
تو ای پایان خوب سال های کهنه ی زخمی
کنار هفت سین،برگشتنت را منتظر بودم
شنیدم استخوانی در گلوی ناکسان بودی
گلوگیر زمین!برگشتنت را منتظر بودم
به جایت - بعد - مشتی استخوان تحویلمان دادند
من آری ؛ این چنین برگشتنت را منتظر بودم
من اینجا مانده ام ؛ دشنام خوار کوچه های شهر
گناه من همین: برگشتنت را منتظر بودم
من/سال های دور
91/12/21
7:18 ع
مرحوم امیری فیروزکوهی با استاد شهریار دشمنی داشت.رهی معیری هم در این دشمنی با او هم عقیده بود. علامه دکتر شفیعی کدکنی در مبحث "شهریار" کتاب اخیرش "با چراغ و آیینه" به تفصیل و بدون نام بردن از امیری و رهی، به دشمنی این دو و دیگرانی با شهریار پرداخته است و آن را ریشه یابی کرده است.در واقع شهریار محسود زمانه ی خود بود و این محسودیت چیزی نبود جز عارضه ی طبیعی محبوبیت؛محبوبیتی طلایی که در قرن معاصر جز معدودی نظیر سایه ، در کمیت و کیفیت به آن نرسیده اند.این محبوبیت و محسودیت توامان ، تا به امروز هم ادامه دارد.مرگ هم منجر به دست کشیدن جماعتی از بغض شهریار نشده است.بخصوص که روز ملی ادب را هم به نامش کرده اند و این ، بر جماعتی گران آمده است که با وجود در اختیار داشتن رادیو و تلویزیون و رسانه و فیس بوک و تریبون های فراوان، به یک هزارم آنچه این ترک پارسی کشته ی عزلت نشین به آن دست یافت، دست نیافته اند و نخواهند یافت.
نقل است از بیژن ترقی ( که در این معرکه هواداری شهریار را داشت.) که شهریار برای آشتی جویی و از سر بزرگواری اخوانیه ای برای امیری فیروزکوهی نوشت.بدین قرار که:
بیا از پشت عینک سر بزیری های هم بینیم
جوانی های هم دیدیم ، پیری های هم بینیم
به هم بودیم در آزادگی ها و امیری ها
کنون در کنج محنت هم اسیری های هم بینیم...
ترقی می گوید که تا شعر را به دست مرحوم امیری دادم ، در جواب این بزرگواری ، نامه را خوانده و نخوانده به گوشه ای پرت کرد.
به هر حال آنچه از آن سال ها در حافظه ی ادبیات و تاریخ ادبی برجای مانده ، سربلندی شهریار و استخفاف حسودان اوست.قصد این نوشتار البته بدگویی از آن دو مرحوم نیست.که صد البته آن دو نفر از شاعران برجسته ی معاصرند.اما قصد، نهادن آیینه ی عبرتی ست در برابر دوستانی که به هر بهانه _ حتی خوانده شدن غزلی از شهریار در آلبوم جدید محسن چاوشی _ شمشیر از رو می بندند و به جنگ شهریار می روند.تاریخ قضاوت خوبی درباره ی منکران حقیقت شعر شهریار ندارد.اگر باور ندارید ، بخش شهریار را در کتاب "باچراغ و آیینه" بخوانید.
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.