87/10/26
12:55 ص
غم مخور کودک فلسطینی
که سرت زیر تیغ های بلاست؛
آن طرف تر "برادران عرب"
"رقص شمشیر" هایشان بر پاست
آن طرف تر برادران عرب
"یک دقیقه سکوت" فرمودند
"یک دقیقه سکوت" ؟...نه!...یک قرن!!
که اساسا به "یادبود" شماست
موی ژولیده ی تو را فردا
بولدوزر شانه شانه خواهد کرد
بدن "قطعه قطعه" ی پدرت
"بند پایانی" معاهده هاست
پدرت "قطعه قطعه" خواهد شد
مادرت "قطعه قطعه" خواهد شد
و سرت "قطع نامه" خواهد شد
برعلیه جنایت هو لو کاست
***
غم مخور کودک فلسطینی!
غم "همبازیان" گمشده را؛...
...از دل سنگ آهن و آوار
دست و پای عروسکی پیداست
زوزه ی ناتمام موشک ها
موش در "بازی" ات دواندن نیست
"بازی" ات بازی بزرگان است
بازی جنگ...بازی غوغاست
تو "پدر خوانده" های دنیا را
با همین بازی ات بر آشفتی
چه غریب است "کودکی هایت"
که خلاف قواعد دنیاست
قلوه سنگی که توی دستت بود
پر کشید و... کشید و... موشک شد
تا پس از این چگونه خواهد بود؟
چشم امید ما به فردا هاست...
مابعد الشعر
...و اما ایوار... که با یکی از دوستان عهد کرده بودم که چند نکته ای در باره اش بنویسم.پس الوعده وفا:
ا-سلام
2-برخلاف اعتراضات دوستان غزل پیشرو ، به نظر من "ایوار" پست مدرن ترین کنگره ی شعر تاریخ بود....بخصوص در بحث ایاب و ذهاب؛
3- با وجودی که از برگزیده های نهایی هم بودم و جایزه هم گرفتم اما به ظلمی که در حق دوستان دیگر شد معترضم.
4-مانیفست یک جشنواره باید همراه با فراخوان منتشر شود تا شاعر حساب کار دستش بیاید و بداند که امید برنده شدن دارد یا نه...اینکه چهل نفر شاعر را با سلایق مختلف دعوت و بعد آخر سر سلیقه مان را اعلام کنیم و آب سردی بریزیم روی سر سی نفرشا ن و با اعصاب خرد و دست خالی روانه شان کنیم؛ نه که فقط دور از اصول ادبی و مدیریتی باشد که دور از مروت و انصاف است.من پست مدرن نیستم و البت شعرهایم هم باب طبع داوران جشنواره ی ایوار بود...دستشان مریزاد...ممنون که انتخابم کردند!...اما داوران محترم که مخالف شعر پست مدرن و پیشرو بودند با چه توجیهی این همه شاعر پیشرو نویس را از جاهای دوردست به خرم آباد کشانده بودند؟
نباید شاعر را سرکار گذاشت....هر جشنواره و کنگره ای باید پرچم داشته باشد....چند ماه قبل جشنواره ای به نام غزل پیشرو برگزار شد...کاری به خود غزل پست مدرن و پیشرو ندارم...اما به گمانم این جشنواره اصولی تر و علمی تر بود...چون تکلیف همه را با خودش مشخص کرده بود...بنده که غزل معمولی می گویم و هنوز پست مدرن نشده ام،... شرکت نمی کنم!...والسلام ونامه تمام!!....اما اینکه بیایی و جشنواره ای برگزار کنی با این مدعا که آزاد است و همه شرکت کنند، سر در گم بودن برگزار کنندگان جشنواره را نشان می دهد. و البته این مشکل خاص ایوار نیست.من اطلاع دارم که خیلی از جشنواره های خط و ربط دار دیگر هم در این مملکت، شب آخر دنبال داور می گردند.
87/9/14
11:1 ع
برای"خویش دخترانه" ام که مردانه کوچید...
ای "خویش دخترانه" ی من! کو عروسکت؟
کو لای لای گرم تو با خواب کودکت؟
یادم هنوز مانده غم چشم های تو
هنگام کوچ شاپرک از دست کوچکت
یادا!...سرور سفره ی نان و پنیرمان
بعد از شکستن دل پر درد قلکت
از سهم نان مدرسه ات سیر می شدند
گنجشک های باغچه ی بی مترسکت
...رخت سپید داری و حالا که می روی
با خاک سرد...آه!...عروسی مبارکت!!
....
شاعر! هنوز کودکی و گرم کودکی
خواب پرنده های جهان باد بادکت
87/8/23
5:6 ع
سلام دوستان
شرمنده ام از محضرتان که هفته ها بود به شعر هایم سر می زدید و من اما نمی توانستم پاسخ لطفتان را بدهم.مسافرت و دل مشغولی های دیگر مانع بود ؛ وگرنه ذره ای در ارادت اینجانب به تک تک همدلانی که در این مدت پیام های دل نشین و دل گرم کننده برایم ارسال کرده اند ،نیست.
با غزلی و خبری بازگشته ام.خبر اینکه دوست شاعرم "دکترسید احمد استوار"هم به جمع وبلاگ نویسان پیوسته است (کلیک کنید)که حضور این دوست خوب را به فال نیک می گیرم....واما غزل ، که منتظر حماسه آفرینی شما در بخش نظرات است:
برای نباختن های عمرم:
کجاست عشق که با اشتباه خوش باشیم
شبیه شعله به عمر تباه خوش باشیم
کجاست درد که مانند ابر های کبود
به سر کشیدن یک جرعه آه خوش باشیم
کجاست برف که مثل درخت های خزان
به دست خشک و سر بی کلاه خوش باشیم
خیال برکه ی ما را ، به هم بریز! ای سنگ!
که ما چقدر به رویای ماه خوش باشیم...
...که ما چقدر به جبر زمان برنده شویم؟
بیا به باختنی دلبخواه خوش باشیم
بیا که در تب این راه های بی مقصد
شبیه قله ی نا سر به راه خوش باشم
نماز صبح به خفتن قضا نخواهد شد
اگر که تا به سحر با گناه خوش باشیم
87/7/18
11:16 ص
من از عناصر هستی به چشم هات خوشم
به چشم هات ...به این عنصر حیات خوشم
به چشم هات...در این "شط رنج" بی پایان
به این دو عنصر زیبای کیش و مات خوشم
نگاه کن که به ابر نگاه گهگاهت
هنوز مثل زمین های بی قنات خوشم
به لطف چشم تو با دست خالی از باران
هنوز هم به دعا- آیه ی برات – خوشم
***
ز چشم هات اگر – این کائنات – در گذرم
به ابروان تو –این طاق کائنات – خوشم
به حافظانه ترین شعر ها که بر لب توست
به فال زیر لبت – شاخه ی نبات - خوشم
87/7/9
1:1 ع
....یک روز ماهی سیاه کو چولو از مادرش جدا شد ...او قصد داشت که آخر دنیایی را که در آن زندگی می کردند بشناسد...او رفت و رفت تا اینکه با یک ماهی سرخ کوچولو هم سفر شد...باهم به راه افتادند و در آخر رودخانه جایی که رود به دریا می رسید هر دو سر از شکم مرغ ماهی خوار در آوردند...ماهی سیاه کو چولو با کشیدن خراش هایی روی چینه دان مرغ ماهی خوار او را مجبور کرد تا دهانش را باز کند و ماهی سرخ کو چولو نجات پیدا کرد...اما بعد از آن نه خبری از مرغ ماهی خوار شد و نه خبری از ...ماهی سیاه کو چو لو.....(خلاصه ای از داستان "ماهی سیاه کو چولو" اثر" مرحوم صمد بهرنگی")
اگر حضور تو باشد کویر هم دریاست
و چشم های نمورت حضور ماهی هاست
***
دوچشم هات-دو ماهی- که دائما هستند
شنا کنان پی جایی که ماجرایی راست
دو چشم هات- دو ماهی سیاه کوچولو –
که هر کدام پی کشف آخر دنیاست
...ببند چشم؛که طوفان – پرنده ی خونخوار –
زلال چشم تو را عزم کرده از چپ و راست...
***
به رغم هجمه ی طوفان؛ کویر دریایی است
که دور از تنش و اضطراب کشتی هاست
اگر حضور تو باشد پرنده ی طوفان
به یک اشاره ،به یک چشم هم زدن گذراست
****
....دو چشم هات – دو آزاده ی عدالت خواه
که خیره اند به سویی که و عده ی فرداست
دو چشم هات که بر چینه دان این زندان
کشیده اند خراشی که سخت جانفرساست
دو چشم هات – دو ماهی سیاه کو چولو –
دل تو –ماهی سرخی - که تا همیشه رهاست
***
دو باره چشم گشودی....کویر دریا شد...
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.