88/9/5
10:55 ع
ما بعد الشعر
نامه ای به یک استاد خود خوانده:
استاد خود خوانده !
سلام
لابد اسم "جمهوری خود خوانده" را شنیده اید.در گوشه و کنار دنیا جمهوری هایی هستند که اعلام استقلال می کنند اما توسط هیچ کشوری به رسمیت شناخته نمی شوند.جنابعالی را از این جهت استاد خود خوانده خطاب کردم که یقین دارم استاد بودنتان از جنس همان جمهوری های خود خوانده است.
البته به سبب خود خوانده بودن تشابهات دیگری هم میان جنابعالی و این سیاق جمهوری ها وجود دارد.از جمله اینکه مانند جمهوری های فوق الذکر که مرکز نا امنی ، عصبیت های نا هنجار،تروریسم ،عملیات انتحاری و ...هستند شما و حول و حوش شخصیت شما نیز دچار همین خصوصیات البته از نوع شبه ادبی آن ها هستید.
شما هم هر روز به بهانه ای بر طبل هیجانات کاذب می کوبید و با برخوردهای نا متعارف عصبی با اتفاقات معمولی اطرافتان ، سعی دارید نگاه ها را به خود جلب کنید.حال این" اتفاقات معمولی "ممکن است چاپ یک کتاب ،یک نقد،و یا واکنش یک شاعر به نقد هواداران شما باشد.
به نقطه ی تعیین کننده ای رسیدیم؛....هواداران شما!
با بعضی از آن ها دوست هستم.بچه های بدی نیستند.اغلب صاف و زلالند.اما یک خصوصیت مشترک میان همه ی آنان وجود دارد:جوانی ،سادگی و زود باور بودن؛...وهمین خصوصیت مشترک باعث شده است تا به سادگی مورد سوء استفاده ی فکری قرار گیرند.درست مثل طرفداران جمهوری های خود خوانده.
استاد گرانقدر خود خوانده!
واقفید که دنیای ادبیات هم تروریسم رایج خود را دارد.اینکه یک عده جوان نوزده –بیست ساله با القائات شما در اینتر نت راه بیفتند و دیگران را تخریب کنند آیا مصداق بارز ترور ادبی نیست؟اینکه یک عده شاعر جویای نام ، برای همیشه از خود چهره ای هتاک و فحاش در خاطره ها باقی می گذارند معنایی جز "انتحار" شخصیت ادبی دارد؟
بر این باورم که جنبش های کامنتی شما و هواداران شما بر علیه این و آن قرینه ای ست از همان انفجار ها و انتحار هایی که در جمهوری های خود خوانده رواج دارد.؛...حربه ای ست برای جلب نگاه ها.البته به قیمت نابودی و لجن مال شدن خویشتن.؛....خودم را می کشم اما در آخرین لحظه نگاه متحیر و منزجر دیگران را به خود جلب می کنم...من ترور می کنم پس هستم.من فحش می دهم پس هستم...من و هوادارانم در یک فحاشی سازمان یافته قادریم که روزانه 200کامنت توهین آمیز نثار یک مخالف کنیم.....پس استاد بزرگی هستم.
استاد بزرگ خود خوانده!
ما خاطره ی مجازی مشترکی باهم داریم.حتما به یادتان می آید.؛همین خاطره ی مختصر و مجازی بود که حقیر را به ابعاد بزرگی شخصیت شما رهنمون کرد.
یک بعد از ظهر داغ تابستانی بود.تابستان داغی که یک مشت آدم خود خوانده-در عرصه ی سیاست-قصد داشتند داغ تر و آتشفشانی ترش کنند.چندین اس ام اس میان من و شما رد و بدل شد.آغاز گر ماجرا شما بودید و قصد داشتید با تکیه کلام های پست مدرن خود نظیر "کثافت" و "آشغال" در باره ی یک شخصیت صحبت کنید و البته بنده بر موضع مخالفت با شما پافشاری می کردم.
بحث که ادامه پیدا کرد ناگهان حادثه ای عجیب و شگفت روی داد...شما برگ برنده خود را رو کردید و بعد حیرت انگیزی از شخصیت علمی و ادبی خود را به نمایش گذاشتید..در نهایت سعادتمندی با آخرین حجت و برهان اندیشه ورزانه ی شما روبرو شدم:تهدید به فحش ناموسی
حضرت استاد خود خوانده!
بی دلیل نیست اگر حضرت استاد خطابتان می کنم.کرامات و معجزات بی بدیلی از شما دیده ام...و البته تمام این کرامات را به حساب سبک متعالی و پیغمبرانه ی شما می گذارم.شما پست مدرن هستید و لابد باید متفاوت باشید و استدلال هایتان هم متفاوت باشند.
با کمی اغراق باید بگویم اگر روزی خبر برسد که شما مسئولیت یک بمب گذاری را بر عهده گرفته اید تعجب نمی کنم.اگر بخواهم کمی بیشتر اغراق کنم می توانم انتظار داشته باشم که دست به اعمالی از قبیل هواپیما ربایی بزنید.اما بی هیچ اغراقی شما را فردی می دانم که برای معروف شدن و چهره شدن ،حاضرید تن به هر لجن مال شدنی بدهید.فحش بدهید و فحش بشنوید...حال طرف مقابلتان هر کسی بود فرقی نمی کند.از مردان سیاست گرفته تا شاعر ها و رهگذران عادی کوچه و خیابان.
حضرت استاد خود خوانده!
به کار خود ادامه دهید.شما فرد موفقی هستید.به اندازه ی چند اتوبوس هوادار دارید.می توانید با این افراد جنبش کامنتی راه بیندازید و کامنت دانی هر کسی را که دلتان خواست پاره کنید.چند اتوبوس رقم خوبی ست در کشوری هفتاد میلیونی که چاپ چند دهم دیوان شهریار از صد هزار نسخه هم فراترست.آینده ی خوبی در انتظار شماست.کسی از ترس ترور شدن به دست شما و گروه فشار شما جرئت دم زدن ندارد و میدان خالی از رقیب و البته تماشاگر ست.
به پست شارلاتا نیسم خود ادامه دهید.....و موفق باشید.
88/8/24
9:28 ع
شاه غزلی از "شهریار" افسانه ای ما،به بهانه ی این روزها که آسمان آبستن برف است و زمین....
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یکلاقبایان را
ره ماتمسرای ما ندانم از که میپرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف ،بالاپوش خز ارباب میآید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیب بیمروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بیدوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد! این بیصفایان را
به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
کجا بستند یا رب! دست آن مشکل گشایان را
نقاب آشنا بستند -کز بیگانگان رستیم -
چو بازی ختم شد، بیگانه دیدیم آشنایان را
به هر فرمانِ آتش، عالمی در خاک و خون غلطید
خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را
به کام محتکر روزی مردم دیدم و گفتم:
که روزی سفره خواهد شد شکم ، این اژدهایان را
به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت
چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز، پایان را
حریفی با تمسخر گفت: زاری شهریارا ! بس ؛
که می گیرند در شهر و دیار ما گدایان را
سید محمد حسین شهریار
88/8/19
1:38 ص
در چشم هایت؛این جمع اضداد
یک جا نشسته ست،آهو و صیاد
یک جا نشسته ست روی لبانت
لبخند شیرین، فریاد فرهاد
در گریه هایت ، سرمای بهمن
در خنده هایت ،گرمای مرداد
پیشانی تو نور ست و ایمان
زلف سیاهت کفرست و بیداد
آشفته گیسو!در گیسوانت
بر باد باد این دنیای آباد
...پایان گل را بهتر کدام ست؟
افتاده بر آب؟ یا رفته بر باد؟
88/7/10
11:11 ص
شعر
حرف و حدیث
مردن در انتظار تو عین شهادت است
حتی به سوی قبله نشستن عبادت است
بیمار چشم توست دل ناتوان من
ای تیغ عشق!خیز که وقت عیادت است
ای دوست مادر و پدر من فدای تو
در خاندان عشق یتیمی سیادت است
گفتند با شکسته دلانت عنایتی ست
در خود شکسته ام که شکستن سعادت است
تایید کرد عشق تو را دیدگاه عقل
در مکتب کمال نه جای حسادت است
در پیشگاه حسن تو حرف و حدیث نیست
حرف اراده هست و حدیث ارادت است
رضا شیبانی-مرداد88
ما بعد الشعر
چون کرد خور(1)، زتوسن زرین ،تهی رکاب
افتاد در ثوابت(2) وسیاره انقلاب
غارتگران شام( 3)به یغما گشود دست
بگسیخت از سرادق (4)زرتار خور طناب
کرد از مجره(5) چاک،فلک پرده ی شکیب
بارید از ستاره به رخساره خون ، خضاب
کردند سر زپرده برون دختران نعش
با گیسوی بریده سراسیمه بی نقاب.....
چنانکه گفته شد نیر غالبا با غیر مستقیم گویی و تداعی گری در صدد تصویر سازی های خیال انگیز از اتفاقات است.در این بند نیز با توصیفاتی ایهام گونه و هاله وار از صحنه ی غروب خورشید و آمدن شب و ظاهر شدن ستارگان، لحظات پس از شهادت امام حسین (ع)و آنچه را که بر اهل حرم گذشته است به شکلی حیرت آور و هنرمندانه توصیف می کند.نیر شاعر ی ست "رند".واجد نوعی رندی منحصر به فرد که به جرئت می توان گفت : نه پیش از او در مرثیه بوده و نه پس از او دیده شده است.هنوز که هنوز است چه بسا ابعاد تحسین برانگیز این "رندی عظیم"از دید بسیاری از شعر پژوهان به دور مانده است و هنوز کسی را آن چنان که باید و شاید، راه به سراپرده ی عظمت نیر نیست.
نیر نمی خواهد شبیه نوحه نویس های دیگر که در توصیف غروب عاشورا ،از اسب افتادن امام و غارت شدن خیمه ها و بیرون دویدن دختران حرم را بی هیچ کم و کاست و خیال انگیزی به نظم در می آورند عمل کند.نیر مثل دیگر ان آنچه را که مورخین به نثر نوشته اند،به نظم در نمی آورد.بلکه واقعه را به شکل شعری رندانه و منحصر به فرد، باز آفرینی می کند و همین نکته است که او را از تمام نوحه نویس های پیش و پس از خود متمایز می کند.
در همین بند ،شاعر فرا رسیدن غروب خورشید را چنان رندانه توصیف می کند که ایهامی ست از وقایع بعد از شهادت.؛زمانی که رکاب توسن زرین و سرخ آسمان از خورشید تهی می شود در ارکان ستاره ها و سیاره ها ،انقلاب اتفاق می افتد.شام(شب)مانند لشکری غارت گر طناب های خیمه ی زر تار خورشید را از هم می گسلند.فلک پرده ی شکیبایی کهکشان را پاره می کند و ستاره ها مثل قطره های خون رخساره ی آسمان را خضاب می کنند.ستارگان بنات النعش با گیسوان بریده و بی نقاب از سراپرده ی آسمان بیرون می دوند و.....
چنان که می بینید نوع توصیف غیر مستقیم و رندانه ی نیر بی بدیل است....این همان تداعی ست.تداعی آنچه اتفاق افتاده است.امام از زین اسب فرو افتاده و غارتگران شام به خیمه ها هجوم آورده اند.حنجره امام را بریده اند و خون محاسن او را خضاب کرده و دختران کشته ی کربلا از خیمه ها بیرون دویده اند.....
این شیوه ی استادانه را حتی در محتشم کاشانی که این همه مورد عنایت شعر پژوهان فارسی زبان است نمی توان یافت.. در تاریخ شعر مرثیه ی ایران هیچ کس جز نیر ،"رند" نیست...بی گمان اوست که حافظ عرصه ی شعر عاشورایی ست.
این ترکیب بند ،بندهای معروف دیگری نیز دارد که زبانزد مرثیه خوانان به خصوص در منطقه ی آذربایجان است:
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پای به خلوت سرای ما
تا دست و رو نشست به خون می نیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز
شیر افکن است بادیه ی ابتلای ما
همراز بزم ما نبود طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آنکه با هوس کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت ملک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فر همای ما
یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس
آراسته است بزم ضیافت برای ما
برگشت هرکه طاقت تیر و سنان نداشت
چون شاه تشنه کار به شمر و سنان نداشت
و یا:
تیری که بر دل شه گلگون قبا رسید
اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید
چون در نجف زسینه ی شیر خدا گذشت
اندر مدینه بر جگر مصطفی رسید
زان پس که پرده ی جگر مصطفی درید
داند خدا که چون شد از آن پس کجا رسید
هر ناوک بلا که فلک در کمان نهاد
پر بست و بر هدف همه در کربلا رسید
یک باره از فلاخن آن دشت کینه خاست
آن سنگ های طعنه که بر انبیا رسید
با خیل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد
قربانی خلیل به کوه منا رسید
و نمونه های متعدد دیگر....
این ترکیب بند 28 بند دارد و علاوه بر نکات نغز شاعرانه ،عرصه ای ست برای بیان اندیشه های عرفانی خاص شاعر.
ثاراللهی که سر انا الحق نشان دهد
دنیا نگر که در دل خونش مکان دهد
وان سر که سرّ نقطه ی طغرای(6) بسمل است
کورانه جاش بر سر میم سنان دهد
پی نوشت:
(1)خورشید
(2)جمع ثابته؛ستارگان
(3)هم به معنی شام جغرافیایی و هم به معنی شب است.
(4)سراپرده،خیمه
(5) کهکشان - به فتح میم و جیم و رای مشدد -
(6)خطوط منحنی تو در تویی که نام مشخصی در درون آن گنجانده شده باشد.
88/6/20
3:18 ع
ما قبل الشعر:
1-مابعدالشعر های این وبلاگ آرام آرام به وبلاگ جدیدی نقل مکان خواهد کرد.شعر باید بیشتر نفس بکشد.(ما بعد الشعر...کلیک کنید.)
2-حامد سامبرانی ، تازه وبلاگ نویسی را شروع کرده.ساده می نویسد اما عمیق می اندیشد.با دنیا دردهای مشترک زیادی دارد.(درد های مشترک من و دنیا...کلیک کنید.)
شعر:
برای تنهایی های شبانه ی مولا در نخلستان ها....خنده ی نخل دلبخواهی نیست....
می کشد آه مرد بی همراه
در بساط مدینه آهی نیست
تیغ را در نیام باید کشت
یاری از مردمان واهی(1) نیست
یک نفر مرد در مدینه نماند
راز این درد با که باید گفت؟
"شهر" نا محرم است و فاطمه نیست
آه..."بیرون شهر" چاهی نیست؟
نخل ها بعد گریه ی تلخش
خنده ی شکرین اگر دارند
این شکفتن به جبر تقدیر است
خنده ی نخل دلبخواهی نیست
نخل ها خوب خوب می دانند
بهتر از هر کسی که او تنهاست؛
که پناه دل یتیمان را
در جهان جز خدا پناهی نیست
زهر در آستین بیعت هاست
راه باریک چون دم تیغ است
یعنی از منبر غدیر علی
تا به محراب کوفه راهی نیست
چند لبیک راه در پیش است؟
چند تسبیح تا خیانت ماند؟
زاهدان سقیفه می دانند
بر سر شرعشان کلاهی نیست
کوفه شمشیر ابن ملجم را
زیر دندان زهر خوابانده است
مردمان تباه بیدارند
شهر را چاره جز تباهی نیست
***
تو چنان ماه می درخشی باز
بر خلاف خیال آنان که
ماه را توی برکه می کوبند
و گمان می کنند ماهی نیست
رضا شیبانی-دی ماه 87
(1)نوع چینش قافیه ها در این شعر، تعمدا پیرو قوانین سنتی نیست
ما بعد الشعر
شاعری بزرگ اما مظلوم(نگاهی به زندگی وشعر نیر تبریزی)/قسمت سوم
خیال انگیزی فوق العاده ی مثنوی آتشکده جهات مختلفی می یابد؛مثبت و منفی؛وقتی از دید هنری نگاه کنیم باید نمره مثبت در کارنامه ی شاعر قرار دهیم.اما اگر از دید روایی و دینی وارد شویم با تمام ارادتی که به شخصیت نیر داریم ،اما باید بگوییم که گاهی افراط وی در خیال پردازی ،او را از اصل ماجرای عاشورا منحرف کرده و سبب شده مسایلی را مطرح کند که واقعی نبوده و از دید روایت گران به چشم تحریفات نگریسته می شوند."نیر"گاه ماجراهایی را روایت می کند که هرگز با عقل و منطق و حقیقت تاریخی ،همخوانی ندارند.از جمله ی این تحریفات غیر مستند ماجرای "رفتن آن حضرت به یاری پادشاه هند" است.!!اگویا شاعر ماجرای عاشورا را با روایت شاهنامه ی فردوسی اشتباه گرفته و چنین است که یکی از مهم ترین نقاط ضعف مثنوی آتشکده در دل یکی از مهم ترین نقاط قوت آن(خیال انگیزی) رقم می خورد.
از این دست اشارات غیر مستند در مثنوی آتشکده، کم نیست.از جمله مثال های دیگر ،"آمدن جوان نصرانی به قتل آن حضرت "است که گویا استناد صحیحی ندارد.هر چند اگر از غیر مستند بودن آن چشم پوشی کنیم و فقط از زاویه ی شاعری به ماجرا بنگریم ،شاعر یکی از زیباترین و خیال انگیز ترین صحنه ها را با دست برد در واقعیت آفریده است.این زیبایی، خواننده ی عوام را آن چنان فریب می دهد که ماجرا را باور می کند و حتی خواننده ی خواص را هم آن چنان به شک می اندازد که گمان می کند که "نکند شاعر در این دروغ گویی شاعرانه محق بوده است؟"
کرد پور سعد ترسایی جوان
بهر قتل آن امیر دین روان
شد چو نزدیک آن جوان بخت صبیح
دید کاندر مهد خون خفته مسیح
در شگفتی ماند از آن سر عجاب
کاین به بیداری است یا رب یا به خواب؟
رستخیز است اینکه از چرخ برین
آمده روح الله اینک برزمین
یا که روح القدس اعظم جلوه گر
گشته بر مریم به تمثال بشر
یا بود این کشته یحیی کش ز طشت
خون روان گردیده بر دامان دشت
یا درخت موسی است این شعله رو
کایدش بانگ انا الحق از گلو
او همه بر روی شه غرق نگاه
کش ندا آمد به گوش جان زشاه
کاندرا که خوش به هنجار آمدی
گرچه با تمثال و زنار آمدی
بشکن این تمثال و این زنار را
چند در آیینه جویی یار را؟
دارد اینک در حریم کعبه سیر
آنچه در آیینه می جستی به دیر
گر فشانم دست عیسی آفرین
صد مسیحا ریزدم از آستین
نیر در توصیف مقام امامت امام حسین (ع)نیز راه افراط در پیش می گیرد.البته این مسئله ریشه در مشرب خاص مذهبی وی دارد.او چنان که ذکر شد فرزند "میرزا محمد مامقانی" سر سلسله "شیخیه ی حجت الاسلامی" آذربایجان است و خود نیز گویا دیدگاه شیخی داشته است.
شیخیه(1)
شیخیه یکی از فزقه هایی ست که در بطن شیعه زاده شده است.البته این فرقه با تشیع زاویه داشته و در نتیجه ی مشرب های خاص، پیروان آن از دیگر شیعیان ممتاز بوده اند.یکی از همین مشرب های خاص "غلو" در باب مقامات ائمه است.این غلو به حدی ست که پیروان شیخیه ،هنگام نماز خواندن در حرم ائمه ،طوری به سمت قبله می ایستادند که قبر امام ،مابین نمازگزار و قبله قرار می گرفت!
اشکالات وارد به شیخیه تنها به این نکات ختم نمی شود.غالب صاحب نظران معتقدند که انحرافات اساسی این فرقه در نگاه به موضوع مهدویت زمینه ساز پیدایش فرق ضاله ی بابیت و بهاییت بود.البته چنین نظری پر بیراه نیست.نگاه غلط سردمداران شیخیه بخصوص شیخ احمد احسایی(موسس)و جانشین وی (سید کاظم رشتی)به مسئله ی امام زمان (عج) که به اسم" زمینه سازی برای ظهور"،مردم را آماده ی پذیرش هر ادعایی کرده بودند نقش اساسی در فریب گسترده ی عوام الناس در برابر ادعای دروغین باب داشت.اساسا دیدگاه شیخیه در باره ی امام زمان بدترین لطمه را به شیعه زد و گزگ به دست دشمنان آیین اهل بیت داد.شیخیه از یک سو با توصیف کیفیت هایی خاص برای وجود مبارک حضرت ولی عصر او را از یک حضور زمینی به آسمان ها بردند و از طرف دیگر با زمینه چینی غلط برای آمدنش و قریب الوقوع دانستن ظهور ،مردم را نسبت به ادعا ها زود باور ساختند.
شیخ احمد احسایی و سید رشتی معتقد بودند که امام عصر با بدن "هورقلیایی"حیات دارد.از دید آنان انسان دارای دو نوع جسم است:
1-جسم عنصری :بدنی که در این دنیا با آن زندگی می کنیم و از خواص کالبد ظاهری است و با مرگ از بین می رود.
2-جسم هورقلیایی:جسمی که ما بین جسم عنصری و حیات روحانی ست و نوعی ماده ی لطیف تر از جسم عنصری ست؛وم معتقد بودند که حیات انسان در قبر هم هورقلیایی است و معاد جسمانی هم هور قلیایی خواهد بود.آنان بدون هیچ سند عقلی و نقلی ،ادعا می کردند که "وجود هورقلیایی امام عصر"(!؟)در زمان های مختلف در جسم های عنصری مختلف به حیات خود ادامه می دهد و با مرگ هر جسم عنصری، سر از جسم عنصری دیگر در می آورد.!!این دعوی در واقع همان چیزی بود که به شکل پنهان و غیر مستقیم اصل مهدویت را تخریب کرد و زمینه ساز ادعای باب شد.
علاوه بر این، اهتمام خارج از منطق و قاعده ی شیخ احمد احسایی و جانشینش به مو ضوع "زمینه سازی برای ظهور" و دست یازیدن وی به شرح آیات و احادیث مرتبط با موعود آن هم به شیوه ای غیر علمی و نادرست ،زمینه را برای دعوی دروغین سید علی محمد شیرازی معروف به باب آماده کرد.تمام این دلایل نظری ،گذشته از آن است که بدانیم "باب" به طور مستقیم شاگرد سید کاظم رشتی بوده است.!...و البته از دیگر شاگردان ویژه و مهم این سید مشکوک،"ملا حسین بشرویه ای"(اولین ایمان آورنده به باب و عامل اصلی تبلیغی باب که فتنه ها و خونریزی های فراوانی آفرید) و هم چنین "طاهره قره العین"بوده اند.؛و اساسا لقب قره العین را به طاهره،سید کاظم رشتی داده است و در واقع طاهره از نور چشمی های سید کاظم بوده است!!!!(2)
البته داستان شیخیه ی آذربایجان شکل متفاوتی با شیخیه ای دارد که بابیت و بهاییت از دل آن سر بر آورد و اساسا شیخیه آذربایجان زاویه ی انحرافی شان کمتر بوده است. -گرچه خالی از اشکال هم نبوده اند- شواهد تاریخی هم گواه این مدعاست.چرا که آنان پس از دعوی باب او را رد کردند و "میرزا محمد مامقانی" پدر حجت الاسلام نیر فتوا به تکفیر و اعدام باب داد.
پی نوشت:
(1):بررسی شعر نیر بدون پرداختن به داستان شیخیه امکان پذیر نیست.اساسا یکی از دلایل مهجور ماندن شعر نیر همین شیخیه بودن اوست .اشاره ی ما نیز به مسئله ی شیخیه، عنایت به این نکته است که تجلیل از شعر نیر نباید به تایید برخی دیدگاه ها و اندیشه های انحرافی منجر شود.
(2):یک ضرب المثل معروف ترکی وجود دارد که"کرم درخت را از درون درخت می خورد."؛
مرور پیدایش آیین های جعلی بابیت و بهاییت موید همین ضرب المثل ترکی ست.گرچه نقش خارجی بخصوص نقش روسیه در پیدایش و انگلیس در تداوم این فتنه ها بر کسی پوشیده نیست ؛اما مروری بر روابط خانوادگی برخی چهره های مهم دخیل در فتنه ی بابیت نشان دهنده ی این است که همیشه انحرافی از درون خانواده ی نخبگان جامعه شروع شده و سپس مثل ویروس به جان عوام الناس افتاده است.
یکی از همین چهره های عجیب و غریب ،"طاهره قره العین" است.اولین زنی که به دنبال باب افتاد و در این مسیر ، بخصوص با کشف حجاب کردن خبر ساز شد.جالب است بدانیم که وی نه از روسیه آمده بود و نه از انگلیس.!طاهره فرزند ملا صالح قزوینی - فقیه اخباری معروف- و برادر زاده مرحوم آیت الله ملا محمد تقی برغانی معروف به شهید ثالث بود.شهید ثالث از علمای اصولی و قهرمان مبارزه و افشاگری علیه فتنه ی باب بود که نگاهی بسیار ریشه ای به فتنه ی بابیه داشت.وی برای اولین بار پرده از ارتباط بابیت با روسیه برداشت و حتی پیشتر از ادعای باب ،پی به انحراف شیخیه نیز برده و سید کاظم رشتی را طی مناظره ای معروف ،محکوم و تکفیر کرده بود.در نهایت روشنگری های وی توسط بابیون تاب نیاورده شد وتوسط این قوم در محراب و در سجده به شهادت رسید.گویند در توطئه ی ترور وی ،برادرزاده اش ،طاهره نیز نقش داشته است.!
چنانکه می بینیم برخی آقازاده های گستاخ در آن زمان نیزعامل اصلی فتنه ها بوده اند و اساسا غیر از آقا زاده های عصیانگر،کمتر کسی جرئت ساختارشکنی در تاریخ ایران راداشته است.
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.