88/10/11
10:19 ص
...چقدر انار نچیدیم از انارستان؟!
چو زخم کاری صیاد در شکارستان
بیا که دست به کاری زنیم کارستان
بیا که سینه ی خاک سیاه را بدریم
بر آوریم گل روشنی زخارستان
بیا که تاس زمین را به کام گردانیم
چقدر باختن آخر در این قمارستان؟
ز عشقبازی ها یک به یک دلم خون شد
چقدر انار نچیدیم از انارستان؟!
نسوختیم چنان شمع در محافل انس
که سوختیم چنان شمع در مزارستان
...
بیا که چشم زنقش و نگار برداریم
نظر کنیم به نقاش این نگارستان
میان هی هی و هو هوی مدعی گم شد
خدا خدای موذن در این هوارستان
هزار لاله در این لاله زار پر پر شد
نیامد آه!...یکی ناله از هزارستان
ز نیش سوزن سروی ست بی بر و بی بار
دهان دوخته ی بلبل بهارستان
...
امید دار که بسیار حرف ها دارد؛
شکفتن گل نرگس در انتظارستان
آذر 88-هریس
88/10/3
3:36 ع
حلق حسین است این نه اسماعیل...(1)
ای سر! که با سر نیزه ها پیوند داری
آخر بگو کی سر به بالین می گذاری؟
اندوهباران غروب شام پیداست
در مشرقی خونین که بر سر نیزه داری
ای غرق در گودال خون! ای عرش زخمی!
آهی بکش!...آهی...که "خون دریا" بباری
در این خزان آه!...ای بهار بی نهایت
کی لاله های پیکرت را می شماری؟
زیباست بر سر نیزه آوای انا العشق
زیباست در نخجیر آواز قناری
زیباست این، زیباست این،زیباست...زیباست!؛
وقتی گشاید بال مرغ بیقراری
عشق این چنین تقدیر ها را دوست دارد
با عشق این تقدیر را سر می سپاری
تقدیر اگر از حلق اسماعیل بگذشت؛
قربانیی شایسته تر می خواست...باری...
.... حلق حسین است این...نه اسماعیل...دریاب
کیفیت این تحفه را ای تیغ کاری!
زمستان87-تبریز
(1) نوع چینش قافیه ها در این شعر "تعمدی" است.
88/9/27
12:27 ع
ای کاش تکه چوب رهایی شوم بر آب
معشوقه ای نداشتم اما برادرم
کوبید سنگ فتنه ی قابیل بر سرم
مویی زحسن یوسف کنعان نداشتم
اما دریغ از حسد نا برادرم
دیگر هراس صید شدن نیست در دلم
بالاتر است از این همه کار کبوترم
هر روز در حضیض قفس یاد می دهم
پرواز را به بال و پر شوق پر پرم
وحشت مکن زتنگی آغوش گور من
این حس مادرانه ی خاک است مادرم!
آیینه ناشکسته در این سنگ شهر نیست
دردا که بار آینه بر دوش می برم
ای کاش تکه چوب رهایی شوم بر آب؛
باب تنور نیست درخت تناورم
زمستان 87-تبریز
88/9/23
9:36 ص
شعر
این شعر محصول سال های نوجوانی من است.چند سال قبل در وبلاگ بلاگفا با آن به روز شدم.اما مدت ها بود که نسخه ی اصلی اش را گم کرده بودم و شعر هم فراموشم شده بود.چند روز قبل به طور اتفاقی متوجه شدم که چند وبلاگ سیاسی در ایام انتخابات ریاست جمهوری از آن استفاده کرده اند و در سی دی هاو بروشور های تبلیغاتی ستادهای یکی از نامزد ها هم در منطقه ی ما به طور گسترده منتشر شده است؛البته بدون ذکر نام من.به هر حال،متناسب با حال و هوای این روز هاست.گرچه شاید از منظر فانتزی گرایی این روز های شعر مملکت ما ،چندان مورد به به و چه چه قرار نگیرد،اما به گمانم حرف دل ده ها میلیون ایرانی بی رنگ است. ناگفته نماند که یک بار به خاطر خواندن این شعر در دانشگاه آزاد از عدالت، نزدیک بود کار دست خودم بدهم.
امام کیست؟ دوباره کلاس انشا شد
دوباره نوبت حرف اجازه آقا شد
یکی نوشت : امام آنقدر مسلمان بود؛
همیشه روی لبش ورد و ذکر قرآن بود
یکی نوشت که : ایشان نماز شب می خواند
دعای نیم شب و ذکر مستحب می خواند
یکی نوشت که : او مرد نازنینی بود
یکی نوشت که : او آدم متینی بود
یکی زجاری اشک و نماز و راز نوشت
یکی ز راز نهفته در آن نماز نوشت
...خلاصه، حرف همه ، حرفهای تکراری!!
نگاه ها همه رسمی، اداری، اجباری!!
شبیه حرف مدیران شیشه ای شده بود
امام باز دوباره کلیشه ای شده بود!!!
...آقا معلم ما یک میانه سال بزرگ!!
شکسته پنجه و دندان صد هزاران گرگ
به جای مو و ژل و رنگ سال و ماه عسل!!
جوانی اش سپری با گلوله و تاول
آقا معلم ما سرفه سرفه آزادی
آقا معلم ما جرعه جرعه آزادی
ز نسل ژ3 و نارنجک و کلاش و بلم
گرفته بود به کف کاغذ و کتاب و قلم
...آقا معلم ما گفت: بچه ها کافیست!!
امام هیچ یک از این امام هاتان نیست!!!
امام جلوه ی بالاتری از این معناست
امام یک کلمه از خداست، روح خداست
امام جلوه ی نوح و خلیل و موسی بود
برای نعش زمین صد نفس مسیحا بود
امام بت شکن کاخ های طاغوتی
امام صف شکن جاه های جالوتی
امام کوخ نشینان که کاخ می لرزاند
دوباره کاخ نمی ساختند اگر می ماند
امام ما اگر از خاک رخ نمی تابید
دوباره سر به فلک کاخشان نمی سائید
نه بنز ضد گلوله!!! نه کاخ سعد آباد!!!
امام بود و جمارانی از خدا آباد
نبسته مهر ریا بر جبین خود پینه
که بسته صد گره از مهر یار در سینه
...آقا معلم ما گفت وگفت و آتش ریخت
دوباره بغض گلویش به سرفه اش آمیخت
آقا معلم ما سرفه سرفه آزادی
آقا معلم ما دست و پا و خون دادی!!!
که پا نداشت و ماند از قطار توسعه ها!!!
نشست بر ریه هایش غبار توسعه ها ...
نه...اشتباه نکن!...توسعه....عدالت...هیچ
در این زمانه ی آزادی و چماق و هویج
88/9/12
7:55 ع
خشت بی غیرتی نهاده شد و ...نان اهل دهات آجر شد
در حوالیّ گرگ و میش سگی
گرگ ناگاه زد به آبادی
گله بانان به خواب خرگوشی
گله ها در چرای آزادی
ماده سگ ها به رسم بی باکی
پارس کردند و زوزه فرمودند
سوی گرگان هجوم آوردند
عرض دندان و پوزه فرمودند
سوی گرگان هجوم آوردند؛
منتها جنگ کار خوبی نیست
گله ی گوسفند ها به درک
عرض دندان و پوزه تزیینی ست
پیش چشم سگان صلح طلب
گرگ ها را زمان سیری شد
بر سر نعش پاره رمه گان
بین شان صلح و جفت گیری شد
ماده سگ ها و گرگ ها آن روز
دست سازش به یک دگر دادند
توله سگ های گرگی ده ما
پس از آن واقعه پس افتادند
خشت بی غیرتی نهاده شد و
نان اهل دهات آجر شد
بسته شد سفره های بسم الله
باز شد سفره ای که آخور شد
.....
آه..از دشت های بی گله
آه...از آسمان بی باران
بغض کرد و شکست و شد خاموش
گوشه ای بی صدا نی چوپان
بعد از آن سازش سگی گرگی
رفته برکت زنان چوپان ها
کلفت کاخ گرگ ها شده اند
دختران و زنان چوپان ها
نسل نوزاد ها ی گرگی را
مادر روزگار می زاید
کار مردی گذشته است از کار
مردی از خود مگر برون آید
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.