89/2/10
2:15 ص
لطفا گذرا نخوانید...
نام شهید آبروی آب و خاک ماست
در شهر های ما
نام شهید ها
نام گذار ها و خیابان هاست
با این حساب ما
هر روز از چه می گذریم؟...
...آه!...
...بگذریم!
89/1/30
10:49 ع
حضرت شیطان
به سر تاجش نهادیم و سر تاراج ما دارد
سر تاراج ایل خسته ی محتاج ما دارد
خراج ملک را برده ست اما باز می بینم
نگاهی پر طمع در کاسه ی اوماج ما دارد
بگو با شاه که می افتد از بالا بلندی ها
که پا بر شانه های زخمی معراج ما دارد
ز ما پیلان جنگی لشکرش خالی ست فردا روز
اگر چه تخت و تاج امروز، خود از عاج ما دارد
چه با ما می کند سر صخرگی ؟ آیا نمی داند؟
که ساحل هرچه را از برکت امواج ما دارد
به خود بالیدم از تعریف یار مهربان اما
ندانستم که آخر سر ، سر حرٌ اج *ما دارد
حریم کعبه را گشتند اما حضرت شیطان
طوافی بر حرام سفره ی حجٌاج ما دارد
ندارد شیخ ما بر منبر ایمان خلوصی را
که بر بالای دار کافری حلاج ما دارد
اسفند88-تبریز
*گاه حَرّاج با تشدید راء تلفظ کنند. (لغت نامه ی دهخدا)
89/1/13
11:31 ع
کلاه
کنار جوی نشستیم و سال و ماهی رفت
فغان که تور نینداختیم و ماهی رفت
یکی نهاد به سر تاج و دیگری دستار
قضا چنین شد و بر هر سری کلاهی رفت
به رنگ رستم و یوسف درخششی دارد
اگر به مکر برادر ،کسی به چاهی رفت
سپاه حسن میارای، ای تن خاکی!
که در وجب وجب خاک ما سپاهی رفت
به عشوه بیش مرو پیش شیر بی چنگال
بسا غزال که گاهی به تیر آهی رفت
چنین که ریخته ای زلف آتشین بر دوش
به دوش توست اگر از کسی گناهی رفت
مگیر بوسه ی پنهان چشم هایم را
خطای کوچکی از بنده ی سیاهی رفت
نه راه ،بلکه به تعدادمان خدا داریم
سرخداست اگر هر کسی به راهی رفت
...دوباره از قلم شاعری غزل جوشید
دوباره در "قلم صنع" اشتباهی رفت
نگاه "پاک خطا پوش" پیر ما روشن
که هر چه بر سر ما رفت از نگاهی رفت
اسفند88-تبریز
89/1/3
1:16 ع
با این حساب
تو قصد کشتن مرا داری
من نیز تو را
با این حساب
تنها تفنگ هایمان زنده خواهند ماند
برای آزادی می جنگی
سنگ می کوبی بر سرم
که دو روز به پایان سربازی ام مانده
هر دو به نقطه رهایی می رسیم
تو به زندان می روی
من به تیمارستان
با این حساب
آزادی ست که ما را به اسارت می برد
تو برای خدا می کشی
من نیز
مقدسیم ما هر دو
با این حساب
تنها خداست که کافر ست
27اسفند88-تبریز
88/12/29
3:13 ص
شعر
اگر بناست دهی داغ....
در این بهار به مردم فراغ سبز بده
یه جای پارچه ی سبز باغ سبز بده
به فن رنگرزی عمر ما سیاه مکن
به جای مرغ به ما کم کلاغ سبز بده
زخط قرمز خون شهید ها مگذر
به دشمنان وطن کم چراغ سبز بده
مده به باد سر سبز نوجوانان را
زبان سرخ بگیر و بلاغ سبز بده
بهار آمد و در مشت برگ ها ژاله ست
میی زلال چنین در ایاغ سبز بده
کجاست باغچه ای بی حضور جلبک ها؟
به من نشانه ای از آن سراغ سبز بده
خدا! زشعله برویان مرا چنان ققنوس
اگر بناست دهی داغ....داغ سبز بده
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.