89/3/20
12:19 ع
شب
چون برده ای سیاه و عرق ریز
در زیر تازیانه ی برقی هراسناک
می ریخت آبروی جهان را
و روستا
طفلی مریض بود
با ناله های زار
بر روی زانوان زمین
-مام تیره بخت-
چشم انتظار خواب
خوابی خراب بود
ناگاه
خاموش شد صدا
انگار درد کودک مسکین علاج شد
انگار
کودک به خواب رفت
لالایی بهار
-باران-
به داد کودک بیمار ده رسید
لالایی بهار
خواباند
سقف خانه ی دهقان را
رضا شیبانی- بهار89-...
ما بعد...:
واما حیف دیدم این شعر جمشید علیزاده را دوستان نخوانده باشند.این روزها بدجور زمزمه اش می کنم:
خواب
خنجری
- غیرت عریانی صبح -
در شب تنگ نیام
خواب می بیند
کز خون دلم
خلعتی سرخ به تن پوشیده ست
ای همه تجربه اندوختگان
تاکدامین شما
خوابگزارش باشید؟!
جمشید علیزاده
89/3/8
1:5 ص
آهسته ایستاد پری سان برابرم
چندان که قصه ی پریان گشت باورم
آن قدر ایستاد که دیوانه اش شدم
یعنی پرید مثل پری عقل از سرم
دیوانه می شناسد دیوانه را ز دور؛
با چشم های شاعره می دید شاعرم
می دید و می شناخت که دل می دهم به او
می دید و می شناخت دل از او نمی برم
موزون تر از تمام غزل های عمر من
آمد نشست روی ورق های دفترم
از درد و داغ شاعری من خبر که داشت...
اما خبر نداشت از آن درد دیگرم
از درد دیگر...آه...نگوییم بهتر ست
از درد دیگر ...آه...نپرسید...بدترم!
جمعه-24 اردیبهشت-تهران
89/3/1
1:11 ص
برای"خویش دخترانه" *ام که مردانه کوچید...
ای "خویش دخترانه" ی من! کو عروسکت؟
کو لای لای گرم تو با خواب کودکت؟
یادم هنوز مانده غم چشم های تو
هنگام کوچ شاپرک از دست کوچکت
یادا!...سرور سفره ی نان و پنیرمان
بعد از شکستن دل پر درد قلکت
از سهم نان مدرسه ات سیر می شدند
گنجشک های باغچه ی بی مترسکت
...رخت سپید داری و حالا که می روی
با خاک سرد...آه!...عروسی مبارکت!!
....
شاعر! هنوز کودکی و گرم کودکی
خواب پرنده های جهان باد بادکت
*این شعر به همبازی دوران کودکی ام تقدیم شده است.
89/2/27
3:1 ع
ما بعد الشعر
لطفا تقلب نکنید...
اخیرا یکی از سایت های پر حاشیه که توسط گروهی از سیاسیون خارج نشین اداره می شود به طور مکرر اشعاری معروف از دکتر شفیعی کدکنی را در ستون مطالب اختصاصی خود همرا با تصاویر ایشان منتشر و چنین القا می کند که استاد این اشعار را در مسیر دیدگاه های دنبال شده توسط آن سایت سروده و لابد در اختیار آن قرار داده است.پیش از این نیز در هنگام سفر مطالعاتی ایشان به امریکا همین دست سایت ها به دروغ خبر از رفتن ایشان به دلایل سیاسی دادند!شفیعی کدکنی بی تردید آن قدر بزرگ هست که بعضی جریانات و گروه ها هوس کرده باشند تا عکسی یادگاری با او بگیرند.و هم آن قدر بزرگ هست که وقت و حوصله ی پاسخگویی به خیل این آدم ها را ندارد.اما در این میان ما اهالی ادبیات کجا هستیم؟
شاید یکی از مشکلات ادبیات و هنر این مملکت این است که هرمسافر کش سیاسی که دم از مقصدی نامعلوم اما "زیبا تصویر شده" می زند می تواند یک اتوبوس هنرمند و شاعر و خواننده را سوار کرده و کرایه ی سفر به نا کجا آباد خود را از آنها اخذ کند...و شاید تجربه تلخ بعضی از این شاعر ها و خواننده ها که اندوخته سال ها فعالیت هنری خود را به سادگی در اختیار گروه های سیاسی این سو و آن سو قرار می دهند برخی سیاست باز ها را در اینگونه سوء استفاده ها جری کرده است..اما در این میان یک نکته نباید مورد غفلت قرار گیرد:
هر کس کمترین آشنایی با اندیشه و آثار شفیعی داشته باشد می داند که او از این دست شاعر هاو هنرمندها نیست.این مرد از مقدسات ادبیات ماست.حرمتش را نگه داریم و شعر و تصویرش را که فراتر از بازی های سیاسی و جناحی ست کاراکتری برای پر کردن ستون های خالی مانده ی سایت های سیاسی خودمان نپنداریم.غیر اخلاقی ست ، کسی در جیغ و داد زدن هایش ،عکس بزرگمردی را بلند کند که شانش والاتر از هیاهو ست.آنها که واژه ای مقدس به نام ادبیات را می شناسند، می دانند که مرکب قلم پرچمدار ادبیات امروز ایران با هیچ جناح و گروه و گروهک در نمی آمیزد.
آقایان
خانم ها
لطفا استفاده ابزاری نکنید....لطفا تقلب نکنید.
89/2/20
4:4 ع
این بلا اگر برگشت از دعای مردم نیست
ابتدای سردرگم؛ انتهای بی برگشت
بخت های برگشته؛عمرهای بی برگشت
شهر های بی کوچه، کوچه های بی خانه
خانه های بی پستو: ناکجای بی برگشت
در جهان خاموشی، چیست سهم ما از این
کوه های پوشالی جز صدای بی برگشت
مانده بر لبم نقش صد سلام بی پاسخ
رفته از کفم شوق صد دعای بی برگشت
این بلا اگر برگشت از دعای مردم نیست
شهر ما نمی ارزید (به) بلای بی برگشت
...
هر چه را که دستم بود، می نهادم و روزی
می گرفتم از این شهر - کاش - پای بی برگشت
18اردیبهشت 89-....
ما بعد الشعر
نقاش خلاق تبریزی سعید آقا نژاد نمایشگاهی بر پا کرده در خانه ی فرهنگ تبریز.نقاشی های چهره با ابزار خودکار.در نوع خودش جالب توجه هست.این نمایشگاه تا 4شنبه 22 اردیبهشت دایر ست .
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.