91/11/14
8:13 ع
با توجه به وضع خطرناک "بگیر بگیر" موجود در مملکت ، توصیه بنده به بعضی دوستان شاعری که شعرهای مثلا ضد حکومتی با ادبیات "پست کمر" می گویند این است که ، فعلا از تند روی پرهیز کنند.چون نمی گیرندشان و اولا ملت می فهمند که هیچ عددی نیستند.در ثانی ملت می فهمند که دستشان توی کاسه ی چه کسانی ست.
91/11/1
2:10 ع
دنیا پیادگی ست ،چه سود سواره اش
شه مات زندگی ست، خوشا هیچکاره اش
ای بر سرت چه تاج و چه دستار، روزگار
برداردت کله ، نشمارد ستاره اش
ای زهد آسمانی پرهیز زاد من
پرهیز از آسمان و قضا و شراره اش
دنیا حکومتی ست به نامت ولی چه سود؟
پوسیده در کف تو زمام اداره اش
گو در زمانه لشکری از چین به نام توست
این لاله زار بگذرد آخر بهاره اش
گر لشکرت هزار هزارست دل مبند
چون عمر نوح بگذرد آخر هزاره اش
من کیستم شکسته زنیرنگ یاوران
آخر به دفع خصم نه یارا نه یاره اش
سردار زخمی ام که پس از جنگ واپسین
سربازها گریخته اند از کناره اش
افتاده در احاطه ی خیل سوارگان
خون دلمه بسته بر زره پاره پاره اش
از خصم پرشمار به تن زخم بی شمار
بی همنفس فتاده نفس در شماره اش
خصمی زند به خنجر و خصمی زند به تیغ
خصمی زند به ناوک طعنه دوباره اش
دشمن به زخم از پی زخمش نواخته
چون ارتشی که کوفته اندر نقاره اش
موسیقی هراس شده قامتش ز زخم
رقصان الهگان عدم بر کناره اش
سردار اگر ز اسب برافتد حماسه ایست
آوخ اگر که اصل بر افتد ز باره اش
دنیا زنی ست پیر که گویی عجوزگی
بنهفته پشت صورت نقش و نگاره اش
آورده لب به بوسه ولی پشت لعل لب
دندان به حرص بسته تو را آرواره اش
ساغر به کف گرفته چو حور عدن ولی
زهرست زهر زهد شکن در عصاره اش
من کیستم نبود ز نیرنگ و رنگ و روی
"بودا"ی سر سپرده به سودای "ماره" اش
آن مسجدم که میکده شد حجره های او
برخاست بانگ باده زنان از مناره اش
آن قاضی قضا زده هستم که سال ها
حد خورده اند باده خوران از اشاره اش
آخر خراب و مست به دکان میفروش
کردند شحنگان به تحیر نظاره اش
آن چاره ساز چاره گشا خود دچار بود
بیچارگان شهر بسازید چاره اش
عقلی که بر نیاید با عشق خانه سوز
ویرانه باد مسند دارالاماره اش
از ناصبور بودن این سنگ شهر آه...
رحمت به خار زار بیابان و خاره اش
ننگا بر اختیار که هنگام امتحان
جز شر برون نیامده از استخاره اش
مرگا بر آن بشر که شرارت حیات اوست
بادا چنانکه گور شود گاهواره اش
رضا شیبانی/سکوت کاهگلی
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.