88/5/29
12:49 ص
برای او...
ای پرچمت افراشته!... بسیار پرچم
در غیبتت افراشتند و واژگون شد
بسیار ایمان ها که بی عشقت فروریخت
بسیار منطق ها که بی عشقت جنون شد
بسیار ره پویان که واماندند از راه
بسیار گم کردند خود را کاروان ها
در تند و کند راه های بی سرانجام
جا مانده اند از کاروان ها ساربان ها
آنان که از حلوای شیرین گفته بودند
در کام تلخ مردم اما غوره بودند
گفتند که امواج پر شورند اما
بی نام تو امواجی از دلشوره بودند
آشفته ام آشفته تر از باغ پر پر
ای باغبان دریاب سوز دفترم را
من مرغکی گم کرده پروازم بیا و
از بند عادت باز کن بال و پرم را
در مارپیچ شیطنت های زمانه
کو ای کلیم الله اعجاز عصایت؟
در این هزار آوای شهر پر هیاهو
ای آشنا!کو قل هوالله ندایت؟
تبریز-مرداد88
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.