91/12/29
11:45 ص
شب جنگ و کمین، برگشتنت را منتظر بودم
تو ای پابوس مین! برگشتنت را منتظر بودم
تمام شهرها ،میدان مین شد،من ولی هر شب
به دستت سیم چین،برگشتنت را منتظر بودم
تو ای پایان خوب سال های کهنه ی زخمی
کنار هفت سین،برگشتنت را منتظر بودم
شنیدم استخوانی در گلوی ناکسان بودی
گلوگیر زمین!برگشتنت را منتظر بودم
به جایت - بعد - مشتی استخوان تحویلمان دادند
من آری ؛ این چنین برگشتنت را منتظر بودم
من اینجا مانده ام ؛ دشنام خوار کوچه های شهر
گناه من همین: برگشتنت را منتظر بودم
من/سال های دور
91/12/21
7:18 ع
مرحوم امیری فیروزکوهی با استاد شهریار دشمنی داشت.رهی معیری هم در این دشمنی با او هم عقیده بود. علامه دکتر شفیعی کدکنی در مبحث "شهریار" کتاب اخیرش "با چراغ و آیینه" به تفصیل و بدون نام بردن از امیری و رهی، به دشمنی این دو و دیگرانی با شهریار پرداخته است و آن را ریشه یابی کرده است.در واقع شهریار محسود زمانه ی خود بود و این محسودیت چیزی نبود جز عارضه ی طبیعی محبوبیت؛محبوبیتی طلایی که در قرن معاصر جز معدودی نظیر سایه ، در کمیت و کیفیت به آن نرسیده اند.این محبوبیت و محسودیت توامان ، تا به امروز هم ادامه دارد.مرگ هم منجر به دست کشیدن جماعتی از بغض شهریار نشده است.بخصوص که روز ملی ادب را هم به نامش کرده اند و این ، بر جماعتی گران آمده است که با وجود در اختیار داشتن رادیو و تلویزیون و رسانه و فیس بوک و تریبون های فراوان، به یک هزارم آنچه این ترک پارسی کشته ی عزلت نشین به آن دست یافت، دست نیافته اند و نخواهند یافت.
نقل است از بیژن ترقی ( که در این معرکه هواداری شهریار را داشت.) که شهریار برای آشتی جویی و از سر بزرگواری اخوانیه ای برای امیری فیروزکوهی نوشت.بدین قرار که:
بیا از پشت عینک سر بزیری های هم بینیم
جوانی های هم دیدیم ، پیری های هم بینیم
به هم بودیم در آزادگی ها و امیری ها
کنون در کنج محنت هم اسیری های هم بینیم...
ترقی می گوید که تا شعر را به دست مرحوم امیری دادم ، در جواب این بزرگواری ، نامه را خوانده و نخوانده به گوشه ای پرت کرد.
به هر حال آنچه از آن سال ها در حافظه ی ادبیات و تاریخ ادبی برجای مانده ، سربلندی شهریار و استخفاف حسودان اوست.قصد این نوشتار البته بدگویی از آن دو مرحوم نیست.که صد البته آن دو نفر از شاعران برجسته ی معاصرند.اما قصد، نهادن آیینه ی عبرتی ست در برابر دوستانی که به هر بهانه _ حتی خوانده شدن غزلی از شهریار در آلبوم جدید محسن چاوشی _ شمشیر از رو می بندند و به جنگ شهریار می روند.تاریخ قضاوت خوبی درباره ی منکران حقیقت شعر شهریار ندارد.اگر باور ندارید ، بخش شهریار را در کتاب "باچراغ و آیینه" بخوانید.
91/12/14
5:40 ص
همیشه باغ شما گرچه بود در مشتم
ولی به برگ گلی هم نخورد انگشتم
مرا ببخش اگر با صدای هق هق خود
سکوت باغتو را گاه گاه می کشتم
دم تو گرم رفیقا!دم تو گرم رفیق!!
که دشنه بر جگرم می زنی نه بر پشتم
به مشت می فشرم زخم خون چکانم را
خوشا که دست به خون کسی نیاغشتم
من/سکوت کاهگلی
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.