90/2/30
8:54 ع
90/2/22
9:57 ص
این نقد را زمستان سال گذشته بر کتاب محمد ارثی زاد نوشته ام؛جهت چاپ در نشریه ای.هنوز اطلاع ندارم چاپ شده یانه.اما با موافقت محمد عزیز در وبلاگ قرارش می دهم.هم او قرار شده بحث های مطرح شده در این نوشتار را پاسخی بنویسد.ارثی زاد از دوستان ناب من در شعر و غیر شعر ست و از این بابت امیدوارم دیگر دوستان شاعر گفتمان نقد و دوستی ما را مورد توجه ویژه قرار دهند.
نگاهی به مجموعه "من شاعرم همیشه کمی هم کبوترم" سروده ی محمد ارثی زاد
نسل جوان شعر فارسی ، باور و عزم مثبتی دارد به نام نو جویی.اما قرائتی که از این اصل مثبت، ذهن او را تسخیر کرده منشا بسیاری از آسیب هایی ست که شعر امروز ما را فراگرفته است.سال ها پیش شفیعی کدکنی مقاله ای نوشت تحت عنوان آسیب شناسی نسل خرد گریز(1)؛ُو در این مقاله به آنچه "شعر جدول ضربی" می نامید تاخت و آن را نشانه ی زوال عنصر خلاقیت در میان شاعران امروز خواند.طبق نوشته ی وی شاعر معاصر با "به هم ریختن خانوادهی کلمات و ترکیب تصادفی آنها به مجموعهی بیشماری استعاره و مجاز و حتی تمثیل دست مییابد"
استعاره و مجاز و تمثیل هایی که در نگاه اول جذاب و تازه به نظر می رسند اما چون از یک فرمول روی کاغذ تبعیت می کنند(و نه از یک ذهن آفرینش گر و شاعر) به زودی رو به وادی ابتذال می نهند و ارزش هنری ندارند.چون به سادگی هر کسی با کشیدن یک جدول و پس و پیش کردن و تعویض جای کلمات در جملات مختلف می تواند چنین فنی را به کار ببرد، بدون اینکه تامل و تعمق ویژه ای به کار برده باشد.
آنچه را شفیعی نوشت -و متاسفانه با بی توجهی و بعضا برخورد خشمگینانه ی بسیاری همنسلان بیش از حد روشنفکر ما روبرو شد ،حتی اگر به طور کامل نپذیریم ، اما اقلا باید بپذیریم که خرق عادت در مدار طبیعی واژگان باید واجد منطق شاعرانه ای ،باشد.
آنجا که بایزید بسطامی می گوید:"به صحرا شدم عشق باریده بود"
دست به یک نو جویی و خرق در مدار طبیعی کلمات زده؛ اما این ابتکار او از چنان منطق شاعرانه ای برخوردار است که نمی توان به آن عنوان شعر جدول ضربی را اطلاق کرد.
عشق بالذاته ،یک امر باریدنی نیست.اما ذهن خلاق شاعر و و اطلاع او از ذهن مخاطب که اساسا باران را عنصری لطیف و عاشقانه می داند باعث شده تا دست به یک خرق عادت در زبان و بیان بزند.خرق عادتی که دل نشین است و مفهوم و منطقی.
اما آیا خرق عادت هایی که در شعر جوان ما به وقوع می پیوندد واجد این چنین منطق های شاعرانه هستند؟
مثلا آنجا که ارثی زاد می نویسد:"بالا خزیده اند هجاهای خون مرد"
چه منطقی کلماتی مثل "هجا " را با "بالا خزیدن خون" پیوند می دهد؟آیا منطقی به استحکام منطق بایزید که "عشق " را با "باریدن "پیوند می داد ، در اینجا به چشم می خورد؟اصلا "هجا" طبق کدام منطق شاعرانه با "خون" ممزوج شده است؟
نمونه هایی از جنس آسیب فوق، در دفتر شعرارثی زاد(کمی هم کبوترم) فراوان به چشم می خورند.به نحوی که می توان گفت نه محمد ارثی زاد که بسیاری از شاعران نسل ما ، آن را به عادت شاعرانه ی خود تبدیل کرده اند و نه تنها ایرادی در آن نمی بینند بلکه آن را از نشانه های شعر مدرن نیز می پندارند.
به نمونه هایی از این خرق عادت های جدول ضربی ، اشاره می کنم:
- حضور گرم تو محسوس بود در خانه
که قد "خانم یخچال"از کمر تا شد(ص72)
اطلاق "خانم" به یخچال" و توصیف تا شدن کمر او یک خرق عادت است.اما آیا منطق شاعرانه ای دارد؟ آیا قرینه ای برای این خرق عادت ها داریم؟ چرا یخچال خانم است؟ چه صفت زنانه ی روشنی در یخچال داریم؟اصلا یخچال که یک مکعب مستطیل صاف است، نقطه ای دارد که کمرگاه او برای خم شدن ولو به صورت مجازی و ذهنی باشد؟
معصوم و سر بزیر نگاهش "نمی چکید"
آری ، متین و ساکت و آقاست چشم تو(ص15)
ساختن فعل ها ی نو ترکیب و جهش یافته با استفاده از چکیدن ، آن قدر این روزها باب شده است که می توان نام غزل را تغییر داد و "غزل چکه " گذاشت
بالا خزیده اند "هجاهای خون مرد"
در "امتداد" حنجره ای که سلام کرد
در "ازدحام"زرد شدن های باغچه
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد(صفحه16)
کلماتی مثل "ازدحام" و "امتداد" و "حجم" و ...هم کلماتی هستند که دستمایه ی جدول ضرب های نسل ما هستند:
"ازدحام" عشق پاکوبان به راه افتاده بود
پیرهن سوی خودش انگار کنعان می کشید
ابر سر مست از "طلوع سبز " خورشیدی جدید
سرفه می زد، پیش پای نور باران می کشید(ص27)
رنگ ها هم گاهی دستمایه ی ترکیبات جدول ضربی هستند.طبق سنت اگر در متن شعر توجیهی برای به کار بردن آن رنگ داشته باشیم.در این بیت به راحتی می توانیم جای سبز را با هر رنگ دیگری که وزن را به هم نریزد عوض کنیم و اتفاق خاصی هم نیفتد.مثل سرخ .
دو مثال از استفاده ی درست از ترکیبات رنگین را بخوانیم:
در من "طلوع آبی" آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست(حسین منزوی)
ویا:
به "یاد سرخ" تو ای شیر خفته می نالند
به همنوایی طوفان تمام نیزاران(جمشید علیزاده)
در بیت اول ، توصیف آبی برای چشم ،با تشبیه چشم به دریا توجیه شاعرانه پیدا می کند و رنگ آبی قابلیت تعویض با رنگ های دیگر موجود برای چشم نظیر سبز و میشی را از دست می دهد.همچنین در بیت دوم ،کلمه ی سرخی به صورتی کاملا هوشمندانه با رنگ نیزار و یال شیر ارتباط دارد و در متن حماسی و سرخ شعر ،قابل تغییر با رنگ دیگری نیست.
اما "طلوع سبزی" که در شعر محمد ارثی زاد شکل گرفته ،تنها به قرینه ی باران و بهار به کار رفته است.قرینه ای که شکننده و فاقد صلابت است.چون ما رنگ های بهاری دیگری هم داریم.مثل قرمز و آبی و .....
گذشته از نکاتی که ذکر شد ، گاه در شعر محمد ارثی زاد ،مواجهیم با خرق عادت هایی در نحو و دستور زبان که عملا شعر او را دانسته یا ندانسته ، دچار غلط دستوری می کند.متاسفانه این غلط های دستوری در شعر امروز تحت عناوین مضحکی چون"ترفند های زبانی" تئوریزه هم شده اند و با مباحثی عمیق و قابل تامل چون "فرم زبانی" هم پیوند نظری برقرار کرده اند.!
ناگفته نماند که در شعر شاعران بزرگ هم گاهی گریز هایی از دستور زبان دیده می شود.اما باور منطقی بر این است که هر ساختار شکنی آنگاه موجه است که با تولید ساختاری نوین و ارائه ی منطق جدیدی از ساختار همراه باشد.آنجاکه ایرج میرزا می گوید:
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه "می جهنمیدند"
شاعر در فعل "می جهنمیدند" که ظاهرا مطابق با نحو زبان فارسی نیست ، به نحوی دیگر گونه و در هم ریخته از زبان دست یافته که با ساختار درونی یک شعر طنز که گروهی را به سخره گرفته است که خود را عنقریب در حال جهنمی شدن می بینند ، دقیقا تناسب می یابد. در حالی که آنچه امروزه در شعر "بیش از اندازه مدرن" با آن روبروییم ،ترفند های فله ای زبانی بدون پشتوانه ی فکری و بدون توجیه در عمق معناست.شاعران امروز ، با تصور غلطی به نام "ترفند زبانی" آنجا که در پر کردن جاهای خالی بحر عروضی با مشکل مواجه هستند، خود را در اوج "بی خویشتنی" و لکنت قرار می دهند و کلمات را منقطع کرده و با تکه های این پازل های مقطع ،جاهای خالی شعر را پر می کنند.؛ یا بر عکس آنجا که جا برای کلمات ضروری یک جمله ی معمولی در یک بحر عروضی وجود ندارد ، به ترفند زبانی "سپید خوانی" رو می آورند.
این بیت اسم تو داشت، آتش به جانم انداخت
سا...سوخت زیر دستم، آتش ،قلم ،زبانه
آتش گرفت سارا...را .... سا ...نمی نوشتم
باور کنید مردم ، بی عذر و بی بهانه
می ترسم از لبت سا...آتش زند لبم را
می ترسم از لبی که می کاودم
سارا...(سه نقطه) سارا...سارا(سه نقطه) سارا
این بیت دست من نیست می ریزد از دهان...
دامنه ی این اختلالات تعمدی حتی به ردیف ها و قافیه های اشتباه هم می کشد.مثل قافیه کردن کلماتی مثل واکنش ،طپش،روش،گسترش،و بهشت! باهم:
یک قلب سرد توی سر مرد....عالی است
که سال هاست زندگی اش می کند طپش
اصلا بیا گناه بکش روی شانه اش
ابلیس را بکش که پر از حیله و روش
پرواز می کند همه جا هر چقدر خواست
در قلب مرد غده ی در حال گسترش
حالا بکش جهنم او را کنار کاج
حالا بکش برای خودت باز هم بهشت(صفحه 38)
با تمام نکات ذکر شده ، معتقدم محمد ارثی زاد در دفتر "کمی هم کبوترم" شاعر خوبی ست که متاسفانه در انتقال شاعرانگی های سرکش خود به دلیل فقدان زبان مناسب ، ناموفق بوده است.تاسف برانگیز تر اینکه این زبان نامناسب بیش از انکه ناشی از نا آشنایی او با زبان باشد، حاصل تحلیل و تعمدی غلط است که او را در مسیر پیروی از هیاهو های شبه مدرن قرار داده است.
ارثی زاد آنجا که از شلختگی زبانی موسوم به "پست مدرنیسم" پرهیز می کند شاعری ست توانمند و در خور تامل.هر چند نمونه های معدوی از این پرهیز نیکو در این دفتر به چشم می خورند اما باز افشاگر این نکته هستند که ارثی زاد شاعر ست:
همین که شانه به دستت رسید آینه جست
همین که شانه زدی در اتاق غوغا شد
تو شانه می زدی و آبشار می شورید
شرابخانه ی چادر نمازت افشا شد
تمام پنجره ها مات روی آینه اند
که روبروی تو هر کس نشست افشا شد
تو خواستی که ببوسی مرا معاذ ا...
میان چشم و لب و گونه هام دعوا شد
اما در همین شعر هم باز لاابالی گری و هردمبیل بودن زبان کار دست شاعر می دهد و شاعر همان راهی را می رود که چند سالی ست بسیاری از شاعران دیجیتال تحت عناوین جدید و فوق العاده مدرن می روند و راهی به هیچ دهی ندارد.:
حضور گرم تو محسوس بود در خانه
که قد خانم یخچال تا کمر تا شد
پی نوشت:
(1)منتشر شده در کتاب "زمینه ی اجتماعی شعر فارسی"
عجیب دنیایی است دنیای ما...دامپزشکی خوانده ام!...تا آخر دکترای درد!!اما....غزل دوست همیشه های من است؛... در لحظاتی که دارو کفاف نمی دهد ...نوشداروی غزل از راه می رسد. هنرجوی سینما هم هستم... ... جرایم دیگری هم مرتکب شده ام.